سایه ی روح من افتاد به دیوار سکوت
عشق بر قلب من خسته بجز غم نفزود
آیینه خواست که راز دل من فاش کند
دهر سنگی بزدش ، ناله من کس نشنود .
حسین دشتی
سبو از اشک چشمانم لبالب شد
جهان از ماتم و غصه چونان شب شد
امان از داغ گلها بر تن صحرا
دلم را عشق تو ، آیین و مذهب شد .
حسین دشتی
ای اشک ببار ، غم فراوان شده است
وی ابر دو دیده ، وقت باران شده است
امشب دل من ، ندارد آرام و قرار
بنشسته به سوگ شهریاران شده است .
حسین دشتی
یک مرد نشان عشق و ایمان می داد
از بهر هدایت بشر ، جان می داد
صحرای ستم بود و کویر بیداد
با خون خودش ، نوید باران می داد .
حسین دشتی
شبنمی نیست که بر خشک لب رود نهم
برگ زخمی گلم را ، به چه بهبود دهم ؟
آب بستند به ما ، قوم دغل کار آخر
این شکایت همه با مهدی موعود دهم .
حسین دشتی
ای حضرت عشق بس که زیبا گشتی
در دیده ی من دوباره پیدا گشتی
با این دل وامانده خود خواهم گفت
عاشق شدی و همیشه تنها گشتی .
حسین دشتی
اسرار ازل را چو تو دانا بودی
بر معجزه و غیب توانا بودی
ای عشق به افلاک تو جان بخشیدی
ایثار و گذشت را تو معنا بودی .
حسین دشتی
ساقی ماتم بگردان جام را
شرح نی از مکه گو تا شام را
بر دل من آتشی از نو بزن
بازگو با ما غم ایام را .
حسین دشتی
مریدانت چرا ساکت نشستند
سفیر عشق را دندان شکستند
لسان الحق فراز کاخ فرمود
مرا این کوفیان پیمان شکستند .
حسین دشتی
قسمت ما از ازل عشق تو بود
آسمان بارید بی گفت و شنود
ساربان ! ما را رسان بر کوی یار
مهر او تابید و غم آمد وجود .
حسین دشتی
اشکتان یاران تسلای دل است
کوثر از کردار پاکان حاصل است
بر دلم بنوشته تک تک نامتان
رحمت الحق عاشقان را شامل است.
حسین دشتی
عشق را حقا" تویی آموزگار
برده از ما غصه ات صبر و قرار
آرزوی با تو بودن داشت دل
سرورم ، ما را ز عشاقت شمار .
حسین دشتی
دیوار زمان اگر چه بین من و توست
دیوانه ی تو شدم من از روز نخست
ای کاش مرا به خیمه ات راهی بود
جز با تو غمم به کس نمی خواهم گفت.
حسین دشتی
ما را ز می عطش چو سیراب کنند
دریای وفا ز گریه بی تاب کنند
عشاق من آیند و ز داغ دل ما
بر سینه زنند و دیده پر آب کنند.
حسین دشتی
مرگ بادا دلکم را اگر عاشق نشود
حس و حالی است که جز ماه محرم نشود
ریشه دارد غم او در همه اجزای جهان
مسجد تربت او در همه عالم نشود.
حسین دشتی