افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

سایه دست

سایه دستی اگر ضامن احوال ماست

خاک ره بیکسی ست کز سرِ ما بر نخاست

دل به هوی بسته ایم، از هوس ما مپرس

با همه بیگانه است آن که به ما آشناست

داغ معاش خودیم، غفلتِ فاش خودیم

غیرْ تراش خودیم، آینه از ما جداست

آن سوی این انجمن نیست مگر وهْم و ظن

چشم نپوشیده ای، عالم دیگر کجاست ؟

دعوی طاقت مکن تا نکشی ننگ عجز

آبله پای شمع، در خور ناز عصاست

گر نیی از اهل صدق، دامن پاکان مگیر

آینه و روی زشت، کافر و روز جزاست

صبح قیامت دمید، پرده امکان درید

آینه ما هنوز شبنم باغ حیاست

در پی حرص و هوس سوخت جهانی نفس

لیک نپرسید کس : خانه عبرت کجاست ؟

بس که تلاش جنون، جام طلب زد به خون

آبله پا، کنون کاسه دست گداست

هستی کلفَتْ قفس، نیست صفا بخش کس

در سرِ راه نفس، آینه بختْ آزماست

قافله حیرت ست موج گهر تا محیط

ای املْ آوارگان ! صورت رفتن کجاست ؟

معبد حسن قبول، آینه زارست و بس

عِرض اجابت مبر، بی نفسی ها دعاست

کیست درین انجمن محرم عشق غیور؟

ما همه بیغیرتیم، آینه در کربلاست

بیدل ! اگر محرمی رنگ تک و دو مبر

در عرق سعی حرص خفَّت آب بقاست

میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی


در ره عشق

ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم

گر جان طلبد دریغ از جان نکنیم

دنیا اگر از یزید لبریز شود

ما پشت به سالار شهیدان نکنیم

(مرحوم سید حسن حسینی)

پیامک

نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر .

صحرای بلا به وسعت همه ی تاریخ است .

سید مرتضی آوینی

۷۲تن

هفتاد دو ماه ظهر عاشورا

شق القمر امام را دیدند

هفتاد دو و پشت آسمان خم شد

وقتی کمر امام را دیدند

هفتاد و دو ذبح و یک خلیل الله

در عزم خلیل حق خلل؟ هرگز

در سیر و سلوک فی سبیل الله

تعظیم به هیبت هبل؟ هرگز

در هلهله ی بتان هر جایی

اینگونه که دید خود شکستن را

افروخت شراره ی ستم سوزی

آموخت ره زخویش رستن را

بنگر حرکات نور اعظم را

در ورطه ی تشنگی تلاطم کرد

هفتاد و دو کشتی نجات آورد

هفتاد و دو نوح وقف مردم کرد

هفتاد و دو کاروان و یک سالار

هفتاد و دو واحه روبرو دارد

گاهی ز تنور و گاه بر نیزه

با امت خویش گفتگو دارد

آن اسوه ی پاک باز میگوید

آنان که ز راز مرگ آگاهند

در دشت جنون زپا نمی افتند

بر مرکب خون هماره در راهند

هفتاد و دو صف فشرده چون پولاد

هفتاد و دو قبضه موم در یک مشت

هفتاد و دو سر سپرده ی مولا

تسلیم اشاره های یک انگشت

انگشت اشارتی که او دارد

فردا به مصاف میبرد ما را

گر شیوه ی نو پریدن آموزیم

تا قله ی قاف میبرد ما را

فردا که ز نیزه می دمد خورشید

فردا که خروس مرگ میخواند

ار خنجر و برگ حجله میبندیم

ما را چو عروس مرگ میخواند

هفتاد و دو لحظه لحظه ی پرواز

هفتاد و دو کربلای پی در پی

هفتاد ودو لحظه ی سر افرازی

سرهای بریده خون چکان بر نی

محمدرضا آقاسی

در مصیبت فخرالشهدا حضرت ابی الفضل (ع)

باز از میخانه ، دل بویی شنید 

گوشش از مستان ، هیاهویی شنید 

دوستان را رفت ذکر از دوستان 

پیل را یاد آمد از هندوستان 

ای صبا ای عندلیب کوی عشق 

ای تو طوطی حقیقت گوی عشق 

ای همای سدره و طوبی نشین 

ای بساط قرب را ، روح الامین 

ای به فرق عارفان کرده گذار 

ای به چشم پاک بینان رهسپار 

رو به سوی کوی اصحاب کریم 

باش طایف اندر آن والا حریم 

در گشودندت گر اخوان از صفا 

راه اگر جستی در آن دار الصفا 

شو در آن دارالصفا ، رطب اللسان 

همطریقان را سلام از ما رسان 

خاصه آن بزم محبان را حبیب 

گلشن اهل صفا را عندلیب 

اصفهان را ، عندلیب گلشن اوست 

در اخوت گشته مخصوص من اوست 

گوی ای جنت به جستجویتان 

تشنه لب کوثر به خاک کویتان 

دستی این دست ز کار افتاده را 

همتی این یار بار افتاده را 

تا که بر منزل رساند بار را 

پر کند گنجینه الاسرا را 

شوری اندر زمره ی ناس آورد 

در میان ، ذکری ز عباس آورد 

نیست صاحب همتی در نشاتین 

همقدم عباس را ، بعد از حسین 

در هواداری آن شاه الست 

جمله را یک دست بود اورا دو دست 

عمان سامانی

متن نوحه ای عندلیبان

ای عندلیبان گلشن خراب است 

آهسته نالید اصغر به خواب است 

از داغ اصغر ، دلخون رباب است 

لای لایی از سفر برگشته رودم 

شیر از پیکان کافر خورده رودم 

گهواره خالی ، اصغر نه پیداست 

یاران چه سازم رودم نه اینجاست 

در باغ رضوان در نزد زهراست 

لای لایی از سفر برگشته رودم 

شیر از پیکان کافر خورده رودم 

اهل مدینه یکسر بیایید 

ما بی کسان را یاری نمایید 

خاک مصیبت بر سر نمایید 

لای لایی از سفر برگشته رودم 

شیر از پیکان کافر خورده رودم  

یاران ز غربت ، زینب رسیده 

ظلم و ستمها بسیاری دیده 

بار مصیبت قدش خمیده 

لای لایی از سفر برگشته رودم 

شیر از پیکان کافر خورده بودم 

مرحوم شیخ حسین صافی دره بانی

شعرالمخیم الحسینی

بر بالای در خیمه‌گاه سنگ مرمری قرار دارد که این ابیات برآن نقش بسته است:

یا زائراً خیم الحسین بکربــلا طف فی جوانبها مع ساجـم

فاذا وصلت الی خیام بنی الهدی اهل الفضائل من سلاله هاشم

واذکر اباالفضل المضرج بالدما وعـلی الاکــبر ثم القاسم

واذکرحسین السبط لما قد هوی فوق الصعید ولایری من راحم

«ای کسیکه به زیارت خیمه‌گاه حسین درکربلا آمده‌ای، با چشم‌گریان اطراف آن طواف کن.

و هنگامیکه به خیمه‌گاه خاندان هدایت و اهل فضیلت نسل بنی‌هاشم رسیدی.

ابوالفضل ( علیه السلام ) خون آلود و علی اکبر و قاسم را به خاطرآور.

 

همچنین امام حسین ( علیه السلام ) را به یادآورکه بر روی خاک افتاده وکسی به او رحم نمی‌کند».

نی نامه/قیصر امین پور

خوشا از دل نم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه فریاد کردن
خوشا از نی، خوشا از سر سرودن
خوشا نی‌نامه‌ای دیگر سرودن
نوای نی‌، نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دل‌نشین است
نوای نی نوای بی‌نوایی‌ست
هوای ناله‌هایش نینوایی‌ست
نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گل، بیماری سنگ
قلم تصویر جانکاهی‌ست از نی
علم تمثیل کوتاهی‌ست از نی
خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سرِ او را به خط نی رقم زد
دل نی ناله‌ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پرسوز
چه رفت آن روز در اندیشه نی
که این‌سان شد پریشان بیشه نی؟
سری سرمست شور و بی‌قراری
چو مجنون در هوای نی‌سواری
پر از عشق نیستان سینه او
غم غربت غم دیرینه او
غم نی بند بند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست
دلش را با غریبی، آشنایی‌ست
به هم اعضای او، وصل از جدایی‌ست
سرش بر نی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردیده، گه دال
ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد
سری بر نیزه‌ای، منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل
چگونه پا ز گل بردارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟
گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر، باری از دل بود بر نی
چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی نوای عشق سر داد
به روی نیزه و شیرین زبانی!
عجب نبود ز نی شکر فشانی
اگر نی پرده‌ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش می‌کشاند
سزد گر چشم‌ها در خون نشینند
چو دریا را به روی نیزه بینند
شگفتا بی‌سر و سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق!
ز دست عشق در عالم هیاهوست
تمام فتنه‌ها زیر سر اوست
قیصر امین پور  

ای دل تو چه میکنی

مپندار که تنها کربلائیان را بدان بلا آزموده اند، وسعت صحرای کربلا به اندازه همه تاریخ است، ای دل تو چه می کنی؟ می مانی یا می روی؟ داد از آن اختیار که ترا از حسین(ع) جدا کند. (سید مرتضی آوینی)

نوحه ۲۸ صفر

باز این دل سودائی دارد غم و افغانها

بارد ز یم چشمش خونابه چو بارانها

باز از غم جانسوزی گوید سخنی این دم

از هجر رسول حق آن خسرو خوبانها

بنشین و ببار این دم از  دیده و دل با هم

زیرا که برفت از دست آن منجی انسانها

هم عرش سماء خونین هم فرش زمین خونین

بی شک که شب خون است در بحر و بیابانها

شب تار و دلم زار است در دیده و جان خار است

آری به خدا والله افزون ز مغیلانها

قربان قدوم تو جان گوهر ناچیز است

ای شاه سماء پیما پیغمبر انسانها

یک بحر سرشک غم دارم ز فراق تو

یکسو غم دل دارم یکسو غم جانانها

یک بیشهء تنهایی دارد دل سودائی

از داغ و غم زینب در ماتم یارانها

با دیدهء دریایی بارد دل خونینم

وز موج پریشانی داریم  چو طوفانها

کی میرود از خاطر یادی که خدا خواهد

تو یاد خدا خواهی پیوسته به دورانها

عالم همه محزون و آدم همه خونین دل

هم جن و ملک دلخون در ساحت سامانها

شال سیه ماتم در گردن شیر حق

زهرا همه دم گرید چون ابر بهارانها

یکسو حسن مسموم از زهر ستم دلخون

یک سوی دگر به به سالار شهیدانها

یکسوی دگر زینب قربان غمش گردم

بگرفته بغل زانو از این همه حرمانها

کی تاب و توان دارم کین قصه بپردازم

با قلب پریشانم در کلبهء احزانها

تا نور صفا بینی در آیینه روحت

دستی به تولا زن بر سینه ز ایمانها

دستی بزن از حسرت بر سر تو در این ماتم

خورشید خدا پر زد از کنگر ایوانها

یکروزهء هستی را بی یاد خدا منشین

تا لب نگزی هرگز با گوهر دندانها

گر رهرو حق بینی یادی ز شهیدان کن

یکدم منشین غافل از یاد اسیرانها

تا روز ابد گر دل گوید غم آن یاران

پایان نرسد هرگز یک لحظه ز هجرانها

( مخلص ) نرسد آخر اندوه تو را گویی

پس ناله کنان سر ده افسانه به دورانها

محمد گرگین

آنک پایان من / علیرضا قزوه

شور به پا می کند خون تو در هر مقام

می شکنم بی صدا در خود هر صبح و شام

باده به دست تو کیست ؟ طفل جوان جنون

پیر غلام تو کیست ؟ عشق علیه السلام

در رگ عطشانتان ، شهد شهادت به جوش

می شکند تیغ را خندهء خون در نیام

ساقی بی دست شد خاک ز می مست شد

میکده آتش گرفت سوخت می و سوخت جام

بر سر نی می برند ماه مرا از عراق

کوفه شود شامتان ، کوفه مرامان شام

از خود بیرون زدم ، در طلب خون تو

بندهء حرّ توام ، اذن بده یا امام

عشق به پایان رسید ، خون تو پایان نداشت

آنک پایان من در غزلی نا تمام

علیرضا قزوه

یاران چه غریبانه/پرویز بیگی حبیب آبادی

یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه
بشکسته سبوهامان، خون‌ست به دل‌هامان
فریاد و فغان دارد دردی کش میخانه
هر سوی نظر کردم هر کوی گذر کردم
خاکستر و خون دیدم ویرانه به ویرانه
افتاده سری سویی گلگون شده گیسویی
دیگر نبود دستی تا موی کند شانه
تا سر به بدن باشد این جامه کفن باشد
فریاد اباذرها ره بسته به بیگانه
لبخند سرودی کو سرمستی و شوری کو
هم کوزه نگون گشته هم ریخته پیمانه
آتش شده در خرمن وای من و وای من
از خانه نشان دارد خاکستر کاشانه
ای وای که یارانم گل‌های بهارانم
رفتند از این خانه رفتند غریبانه 
 

پرویز بیگی حبیب آبادی

کودکان کربلا/ قیصر امین پور

راستی آیا 

کودکان کربلا ، تکلیفشان تنها 

دائماْ تکرار مشق آب ، آب ! 

مشق بابا آب بود ؟ 

قیصر امین پور

طرح / سیدحسن حسینی

از خیمه گاه زخمی آب 

دود حریق العطش تا عرش می رفت ... 

امداد را - پیچیده در شولای طوفان - 

مردی 

       به نام آبی دریا 

                          به شط زد ..... 

                *** 

دستی نهانی 

                  لوحی مخطط را بر آورد 

نامی تناور را به رنگ سرخ 

                                 خط زد .... 

آن گاه در عرش 

                    آیینهء چشم ملائک موج برداشت 

 

سیدحسن حسینی

خیمه خورشید سوخت/ عمران صلاحی

بادها، نوحه خوان
بیدها، دسته زنجیر زن
لاله‌ها، سینه‌زنانِ حرمِ باغچه
بادها، در جنون
بیدها، لاله‌گون
لاله‌ها، غرق خون،

خیمه خورشید سوخت
برگ‌ها، گریه‌کنان ریختند
آسمان، کرده به تن پیرهن تعزیه،

طبل عزا را بنواز ای فلک 

عمران صلاحی

ذبح عظیم / شهریار

شیعیان ! دیگر هوای نینوا دارد حسین

روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

از حریم کعبهء جدش به اشکی شست چشم

مروه پشت سر نهاد ، اما صفا دارد حسین

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم

پیش از اینها ، حرمت کوی منا دارد حسین

بس که محملها رود منزل به منزل با شتاب

کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

رخت دیباج حرم چون گل به تاراجش برند

تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین

بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب

ورنه این بی حرمتیها کی روا دارد حسین

سروران ، پروانگان شمع رخسارش ، ولی

چون سحر ، روشن ، که سر از تن جدا دارد حسین

سر به قاچ زین نهاده راه پیمای عراق

می نماید خود ، که عهدی با خدا دارد حسین

او ، وفای عهد را با سر کند سودا ، ولی

خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین

دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا

با کدامین سر کند ؟ مشکل دو تا دارد حسین

سیرت آل علی با سرنوشت کربلاست

هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می کند

عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

دشمنش هم آب می بندد به روی اهل بیت

داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین

ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان ، زخمه ای

گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

دست آخر کز همه بیگانه شد ، دیدم هنوز

با دم خنجر ، نگاهی آشنا دارد حسین

شمر گوید : گوش کردم تا چه خواهد از خدای

جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار

کاندر این گوشه ، عزایی بی ریا دارد حسین

محمد حسین شهریار

کجایید ای شهیدان خدایی

کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک‌روحان عاشق
پرنده‌تر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی؟
کجایید ای در زندان شکسته
بداده وام‌داران را رهایی
کجایید ای در مخزن گشاده
کجایید ای نوای بی‌نوایی
در آن بحرید کین عالم کف اوست
زمانی بیش دارید آشنایی
کف دریاست صورت‌های عالم
ز کف بگذر، اگر اهل صفایی
برآ، ای شمس تبریزی ز مشرق
که اصلِ اصلِ اصلِ هر ضیایی


مولانا

لبالب/ ناخدا عباس دریانورد

لبالب گشته از خونابهء غم بادهء دلها

الا ای ساقی ماتم ادر کاسا و ناولها

به گرداب بلای کربلا زینب ز غم میگفت

کجا دانند حال ما سبک بالان ساحلها

ز پیچ سنبل مشکین گیسوی علی اکبر

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دلها

میان خاک و خون ای جان خواهر خفته ای تا کی

جرس فریاد میدارد که بربندید و محملها

ز خون رنگین محاسن کرده ای از حنجر اصغر

که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها

عروس بینوا با صد نوا میگفت و با قاسم

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

دمادم شهربانو سر به زانو میزد و میگفت

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و احملها

غم قتل حسین ای دل بود هر روزه درد افزون

نهان کی ماند آن رازی کزو سازند و محفلها

بنال ای ناخدا اندر عزای زادهء زهرا

که تا روز قیامت سوخت باید جملهء دلها

ناخدا عباس دریانورد