افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

نسیم

آیا نسیمی می وزد از کوی دلدارم

تا لحظه ای بر شانه هایش دست بگذارم

حتی اگر باد صبا از کوی او نگذشت

هیهات از عاشق شدن من دست بردارم

تسلیم ! این واژه بسی گنگ است و نامفهوم

امید آنکه با تو گویم ... دوستت دارم 

رندانه بردی دل ز ما ای شاخ شمشادم

هرگز مبادا ، دل به غیر یار بسپارم

اسمت تجلی همه زیبایی و خوبی

تو نیک کرداری و من هم راست گفتارم

مهرت چنان پرتو فشان گردیده در افلاک

روشن شده از عشق تو ای مه ، شب تارم .

ح.د


بندر دیلم

اشکی ز چشم خدا ، چون فرو فتاد

شوری پدید آمد و دیلم بنا نهاد

باشد که جان به فدای وطن کنم

ای سرزمین ! آه تو را غصه ها مباد ...

ح.د

ای دل

ای دل ز چه رو هوای یاران داری

در دیده هزار قطره باران داری

گویا که اسیر قلعه نای شدی

صد زخم به دل ، ز داغ هجران داری .

ح.د

سیزده

به در شد سیزده ، اما ز جانم

غم یاد تو هرگز رفتنی نیست

اگر چه ساکن دیر مغانم

حدیث غصه هایم، گفتنی نیست.

ح.د


غزال

آتش به اختیار گشودی به قلب من

از تیربار ناوک مژگانت ای غزال

صحرای دل در عطش خنده های توست

چشم انتظار بارش بارانت ای غزال

از دودمان صبرم و از ایل سرنوشت

پایان بنه گلم ، تو به هجرانت ای غزال

دنیا گلستان شود آخر از آن سبب

از چشمه چاه زنخدانت ای غزال

همچون کلیمیان که به تیه اندرون شدند

سرگشته کوی و بیابانت ای غزال

پایان بنه به مثنوی غصه های من

ایکاش بودمی ز جمله یارانت ای غزال

همچون صبا به تربت دشتی چو بگذری

لاله دمد ز خاک شهیدانت ای غزال .

ح.د


ببوسمت آیا

رسیده سیب نگاهت ، ببوسمت آیا

فتاده عشق به پایت ، ببوسمت آیا 

سفر چو قاصدک از شهر گل نمودم و باز

دوباره کوی و سرایت ، ببوسمت آیا

تویی محبوبه دلها ، چرا نباید گفت

بجز از جور و جفایت ، ببوسمت آیا

نهان ساخته ام ، کنج دل ، حدیث غمت

نشسته دل به عزایت ، ببوسمت آیا

مرید پیر مغان ، صبر را نداند چیست

مرا بخوان به دعایت ، ببوسمت آیا ??

ح.د