افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

خاطره

داشتم موعود رو میبردم پارک برای بازی به نزدیکی اونجا که رسیدیم با یه ذوق کودکانه ای گفت بابا پار ک جنگلی   خوش به حال پارک جنگلی......

فایز۲۲

به چشمان تو دل دادم امانت 

لب و دندان تو کرده خیانت 

دل فایز به زنجیر دو زلفت 

گرفتی خود چرا کردی جنایت ؟

فایز۲۱

ندارم راحتی جز زجر و زحمت  

به جز خواری و دشواری و محنت 

دل فایز به پیری کرده پرواز 

به باغ گلرخان چون اشتر مست 

فایز۲۰

سحر برخیز گو لالای رودت 

که تا من بشنوم صوت و سرودت 

که فایز از خدا یک وایه داره 

نشیند بار دیگر روبرویت 

فایز۱۹

چرا خواهی که من آیم به غربت ؟ 

چرا باید کشم این رنج و محنت ؟ 

درازی عمر فایز این چنین شد 

که لعنت بر چنین عمری به ذلت 

فایز۱۸

بگو با دلبر ترسایی امشب 

چه میشد گر که بی ترس آیی امشب 

لبان خشک فایز را ز رحمت 

بر آن لعل لب تر سایی امشب 

نغمه عیش /فیاض لاهیجی

به لب تا نغمۀ عیشم قرین است

مدار چرخ ، بر چین جبین است

شکوهم مانع افتادگی نیست

سرم بر چرخ و رویم بر زمین است

نظر جایی نمی اندازم از بیم

نگاهم را نگاهی در کمین است

لب پر خنده چون ساغر چه حاصل

چو مینا گریه ام در آستین است

ز کشت همتم یک جو طمع نیست

که این خرمن فدای خوشه چین است

حذر ای غنچه از دود دلم کن

که آه من طلسم آتشین است

ز چرخ از مهلت ده روز فیاض

مشو ایمن چنین ، دشمن متین است

حکیم ملا عبدالرزاق فیاض لاهیجی

 

فایز۱۷

سوار خنک خوش رفتارم امشب 

روانه جانب دلدارم امشب 

چو سلطان حبش فایز ز شوقش 

جهان زیر نگین پندارم امشب 

فایز۱۶

نسیم روح پرور دارد امشب 

شمیم زلف دلبر دارد امشب 

گمانم یار در راه است فایز 

که این دل شور در سر دارد امشب

قارئه الفنجان / نزار قبانی

جلست

جلست و الخوف بعینیها

تتامل فنجانی المقلوب

قالت یا ولدی لا تحزن

فالحب علیک هو المکتوب یا ولدی

الحب علیک هو المکتوب یا ولدی

یا ولدی قد مات شهیدا"

من مات فداءا" للمحبوب

یا ولدی ،یا ولدی

بصرت ، بصرت و نجمت کثیرا"

لکنی لم اقرا ابدا" ،فنجانا" یشبه فنجانک

بصرت ، بصرت و نجمت کثیرا"

لکنی لم اعرف ابدا" ،احزانا" تشبه احزانک

مقدورک ان تمضی ابدا" فی بحر الحب بغیر قلوع

و تکون حیاتک طول العمر ، طول العمر کتاب دموع

مقدورک ان تبقی مسجونا" بین الماء و بین النار

فبرغم جمیع حرائقه

و برغم جمیع سوابقه

و برغم الحزن الساکن فینا لیل نهار

و برغم الریح و برغم الجو الماطر و الاعصار

الحب سیبقی یا ولدی

احلی الاقدار یا ولدی

بحیاتک یا ولدی امراة عیناها سبحان المعبود

فمها مرسوم کالعنقود

ضحکتها انغام و ورود

والشعر الغجری المجنون یسافر فی کل الدنیا

قد تغدو امراة یا ولدی ، یهواها القلب هی الدنیا

لکن سماءک ممطرة و طریقک مسدود مسدود

فحبیبة قلبک یا ولدی نائمة فی قصر مرصود

من یدخل حجرتها من یطلب یدها

من یدنو من سور حدیقتها

من حاول فک ضفائرها

یا ولدی مفقود مفقود مفقود

یا ولدی

ستفتش عنها یا ولدی ، یا ولدی فی کل مکان

و ستسال عنها موج البحر و تسال فیروز الشطآن

و تجوب بحارا" بحارا"

وتفیض دموعک انهارا"

و سیکبر حزنک حتی یصبح اشجارا" اشجارا"

و سترجع یوما" یا ولدی مهزوما" مکسورا الوجدان

و ستعرف بعد رحیل العمر

بانک کنت تطارد خیط دخان

فحبیبة قلبک یا ولدی لیس لها ارض او وطن او عنوان

ما اصعب ان تهوی امراة یا ولدی لیس لها عنوان

یا ولدی ، یا ولدی

نزار قبانی

ادامه مطلب ...

فایز۱۵

دلم در نزد جانان است امشب 

چو مرغ نیم بریان است امشب 

کبابی از دل فایز بسازید  

که سرو ناز مهمان است امشب 

فایز۱۴

خروس عرش بی غوغاست امشب 

طلوع صبح نا پیداست امشب 

سر فایز به بالین تو ای یار 

نمی دانم چه واویلاست امشب 

فایز۱۳

صنم تا کی دل ما را کنی آب 

دل نازک ندارد این قدر تاب 

اگر تو راست میگویی به فایز 

به بیداری بیا پیشم نه در خواب 

فایز12

سحرگه زورق سیمین مهتاب 

چو در دریای اخضر گشت غرقاب 

بت فایز ز هامون سر برآورد 

دوباره شد شب مهتاب احباب 

فایز۱۱

به رخ جا داده ای زلف سیه را 

به کام عقرب افکندی تو مه را 

که دیده عقرب جراره فایز 

زند پهلو به ماه چهارده را 

تنهایی/سلمان هراتی

دلم تنهاست ماتم دارم امشب  

دلی سرشار از غم دارم امشب 

غم آمد ، غصه آمد ، ماتم آمد 

خدا را این میان کم دارم امشب  

سلمان هراتی 

گلپونه ها / هما میر افشار

گلپونه های وحشی دشت امیدم ، وقت سحر شد

خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد

من مانده ام تنهای ، تنها

من مانده ام تنها میان سیل غمها

گلپونه های وحشی دشت امیدم ، وقت جدایی ها گذشته

باران اشکم روی گور دل چکیده

بر خاک سرد و تیره ای پاشیده شبنم

من دیده بر راه شما دارم که شاید

سر برکشید از خاکهای تیره غم

*

من مرغک افسرده ای بر شاخسارم

گلپونه ها ، گلپونه ها چشم انتظارم

می خواهم اکنون تا سحرگاهان بخوانم

افسرده ام ، دیوانه ام ، آزرده جانم

*

گلپونه ها ، گلپونه ها ، غم ها مرا کشت

گلپونه ها آزار آدم ها مرا کشت

گلپونه ها نامهربانی آتش زدم

گلپونه ها بی همزبانی آتشم زد

*

گلپونه ها در باده ها مستی نمانده

جز اشک غم در ساغر هستی نمانده

گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست

همدرد دل ، شب ها به جز فریاد من نیست

*

گلپونه ها آن ساغر بشکسته ام من

گلپونه ها از زندگانی خسته ام من

دیگر بس است آخر جدایی ها خدا را

سر بر کشید از خاکهای تیره غم

*

گلپونه ها ، گلپونه ها من بی قرارم

ای قصه گویان وفا چشم انتظارم

آه ای پرستوهای ره گم کرده دشت

سوی دیار آشنایی ها بکوچید

با من بمانید ، با من بخوانید

*

شاید که هستی را زسر گیرم دوباره

آن شور و مستی را ز سر گیرم دوباره

*

هما میر افشار

نوبهار / حافظ

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی 

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی 

چنگ در پرده همین می دهدت پند ولی 

وعظت آنگاه کندت سود که قابل باشی 

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش 

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی 

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است 

حیف باشد که ز حال همه غافل باشی 

گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست 

رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی 

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف 

گر شب و روز در این قصه مشکل باشی 

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد 

صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی 

 

حضرت لسان الغیب خواجه حافظ شیرازی 

فایز۱۰

اگر خواهی بسوزانی جهان را 

رخی بنما بیفشان گیسوان را 

بت فایز اشارت کن به ابروت 

بکش تیغ و بکش پیر و جوان را 

دل من/اقبال لاهوری

دل من روشن از سوز درون است 

جهان بین چشم من از اشک خون است 

ز رمز زندگی بیگانه تر باد 

کسی کو عشق را گوید جنون است

اقبال لا هوری

ترانه / بیژن ترقی

از خون جوانان وطن لاله دمیده 

ای عارف موسیقی ایران به کجایی 

گشتند همه شاعر و خواننده مشهور 

خوانند ولیکن به چه آهنگ و صدایی 

بازیچه اطفال شده شعر و ترانه 

مبهوتم از این هرزگی و هرزه درایی 

گر بزم هنر بود به صد شرم و حیا بود 

اکنون نه هنر مانده و نه شرم و حیایی 

بیژن ترقی 

فایز۹

مزن شانه به زلف پر شکن را 

مپوش از سنبل تر یاسمن را 

دل فایز وطن دارد در آن زلف 

مکن دور از وطن اهل وطن را 

فایز۸

بگو آن قاصد نیکو لقا را 

ببر بر دوستان پیغام ما را 

همان ساعت که دیدی یار فایز 

به خاطر آوری این بینوا را 

آبادان

آبادان ابوالغیره    تاج فوق راس الدیره 

 

الفت آب حیاته آبادان 

نیس شهری مثه تو ، توی جهان 

بر لبم اسم تو شعر و غزله 

آب بهمنشیر تو ،چون عسله 

آفتاب مقابلت کم میاره 

آسمون و ماه و صد تا ستاره 

دریاها به پای تو بوسه زدن 

صخره ها همه به سجده افتادن 

اول و اخر هر چی خوبیه 

عشق تو ، تو رگه هر جنوبیه 

نرود یاد تو از خاطره ها 

نشود بسته دگر پنجره ها ...... 

 

حسین دشتی { ابو موعود } 

آفتاب عشق / فاطمه راکعی

آفتاب عشق
تقدیم به ساحت مقدس زهرای اطهر (س)
ای بی نشانه ای که خدا را نشانه ای
هر سو نشان توست ، ولی بی نشانه ای
ای روح پر فتوح کمال و بلوغ و رشد
چون خون عشق در رگ هستی روانه ای
با یاد روی خوب تو می خندد آفتاب
بر خاک خسته رویش گل را بهانه ای
ای نا تمام قصه شیرین زندگی
تفسیر سرخ زندگی جاودانه ای
تصویر شاعرانه در خود گریستن
راز بلند سوختن عارفانه ای
هیهات ، خاک پای تو و بوسه های ما ؟!
تو آفتاب عشق بلند آستانه ای
در باور زمانه نگنجد خیال تو
آری ، حقیقتی بحقیقت فسانه ای
(( زهرا )) ی پاک ، ای غم زیبای دلنشین
تو خواندنی ترین غزل عاشقانه ای

سروده خانم فاطمه راکعی

فایز۷

بتا آهسته تر بردار پا را 

از این دام بلا بر دار ما را 

سراغ نیمه جان داری ز فایز 

بیا بستان سر منت خدا را 

پنجه های آواز/مزدا شاهانی

تو بیا مثل قدیم بندی از این ترانه شو

واسه دل گرمی واژه بهترین بهانه شو

که توی وسعت سینه درد آواز نخونده ست

شعله های زده در شعر لحظه های دل سوزونده ست

میگن این هوای سنگین نفس سازمو کشته

ولی پنجه های آواز وقتی با هم باشه مشته

وقتی بی رنگی نقاش میون این همه رنگه

وقتی آواز و ترانه مرهم دل های تنگه

وقتی که شاعرو کشتن اونو با ترانه شستن

نه با این ترانه هرگز مرثیه خون نمی خواستن

مزدا شاهانی

رقص اشک

رقص اشک من به روی گونه ها 

در بیابان دلم گلپونه ها 

همدمم اینک سکوت است وسکوت 

جز غم و دردم مرا یاری نبود 

نیست یارم تا مرا یاری کند 

غصه هایم را پرستاری کند....... 

ح.د

فایز۶

بهار آمد گلستان شد مطرا 

شدند از نو عنا دل مست و شیدا 

جوانی کاش فایز بد چو گلشن 

که هر ساله شدی سرسبز و خضرا 

فایز۵

به زیر پرده آن روی دل آرا

بود چون شمع در فانوس پیدا

دل فایز چو پروانه به دورش

مدامش سوختن باشد تمنا

فایز۴

خوش آن ملک و خوش آن دلبر خوش آنجا 

خوش آنجایی که دلبر کرده ماوا 

بت فایز بود هر جا بهشت است  

چه ترکستان چه هندستان چه بطحا 

شهر بندر دیلم

آن شهر که بد بندر دیلم نامش 

در روی زمین بهشت دیگر خوانش 

دل در هوس دیدن او پر میزد 

یارب تو به پایان برسان هجرانش ....... 

ح.د

فایز۳

مرا خلد برین دی بودیم جا

کنونم دوزخ است امروز ماوا

نمانده دی نماند فایز امروز

خدا داند چه باشد حال فردا...

CROSSLESS BRIDGE

The shell of the wind is full of complaintsin these hard days full of ironies
laughter cannot be written with sorrow
Who knows about destiny
Between you and me there is a crossless bridge
it is a loneliness of silent roads
The strange and plain of our season
Becomes a safe shelter for weeping
People