افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

اربعین

اربعینی بود و جابر از حجاز

رو به سوی مرقد مولا نمود

بر سر و سینه زنان ، لبیک گو

بر مزار حضرتش ، غوغا نمود 

آمدم ای شاه خوبان ، السلام

آمدم ای ماه تابان ، السلام

صد سلام شاه شهیدان ، صد سلام

کشته  تشنه در بیابان ، السلام

زینب آمد کربلا از سوی شام

سر زده صبح سپید از بعد شام

کاروان آمد همه نوحه کنان

برده منزلها ، هم آبروی شام

بر مزار پاک سقای شهید

گوییا در صور ، اسرافل دمید

گوییا محشر به پا شد آن زمان

آندمی که کاروان آنجا رسید

شاه آنجا خفته ، هم فرزند او

اکبر و هم اصغر دلبند او

هم شهیدان به خون غلطان او

جملگی رفته به یک لبخند او

یا حسین ، دست مرا هم گیر ، تا

بار دیگر آیمت کرب و بلا

بر سرای ملک تو فانی شوم

جز حسین ، چیزی نمی خواهم ، خدا

ح.د