افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

متن دعای نادعلی

بسم الله الرحمن الرحیم


ناد علیا مظهر العجائب

..


تجده عونا لک فی النوائب لی الی الله حا جتی و علیه معولی کلما امرته و رمیت منقضی فی ظل الله و یضلل الله ادعوک کل هم و غم سینجلی و بعظمتک یا الله بنبوتک یا محمد بولایتک یا علی یا علی یا علی ادرکنی بحق لطفک الخفی الله اکبر انا من شر اعدائک یری الله صمدی من عندک مددی و علیک معتمدی بحق ایاک نعبد و ایاک نستعین یا ابا الغیث اغثنی یا ابا الحسینین ادرکنی یا سیف الله ادرکنی یا باب الله ادرکنی یا حجة الله ادرکنی یا ولی الله ادرکنی بحق لطفک الخفی یا قهار تقهرت بالقهر و القهر فی القهر قهرک یا قهار یا قاهر العدو و یا والی الولی یا مظهر العجائب یا مرتضی علی رمیت من بغی علی بسهم الله و سیف الله القاتل افوض امری ای الله ان الله بصیر بالعباد و الهکم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحیم ادرکنی یا غیاث المستغیثین یا دلیل المتحیرین یا امان الخایفین یا معین المتوکلین یا راحم المساکین یا اله العالمین برحمتک و صلی الله علی سیدنا محمد و اله اجمعین و الحمد لله رب العالمین

نیایش

إِلَهِی إِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِکَ غَیْرُ مَجْهُولٍ وَ مَنْ لاذَ بِکَ غَیْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ أَقْبَلْتَ عَلَیْهِ غَیْرُ مَمْلُوکٍ
خدایا! آنکه به تو معروف گردد، ناشناخته نیست،آنکه به تو پناه آورد، خوار و درمانده نیست،و آنکه تو، به او روی عنایت آوری برده دیگری نیست

فایز ۷۸

اسیرم کرده چشم مستت ای دوست 

قتیلم کرده تیر شستت ای دوست 

خوشا فایز رود اندر گدایی 

ولی دستش بود در دستت ای دوست

هنوز .. یادم هست

هنوز گرمی دستهات خوب یادم هست 

هنوز ساحل و موج و غروب یادم هست 

قسم به آه غریبانه دلی تنها 

هنوز خاطره های جنوب یادم هست 

نرفته ز یادم که بیدلی بودی 

به گلشن قلبم چو بلبلی بودی 

یگانه دوران به شور و به مستی 

شرر زده عشقت سراسر هستی 

بگو آخر ز چه رو 

دل زارم تو شکستی 

خزان شده گلشن  

قناری پرید 

دگر رنگ شادی ،دل من ندید 

دوباره خیالت ، فتاده سرم 

تو بیوفا را 

ز یادم نبرم 

اگر چه همیشه 

من و کوه و تیشه 

غم دوری تو ، بود همسفرم 

صیدم که در چنگ صیاد اسیرم 

بر غصه و غم ، شاه و امیرم 

حتی به غربت گر بمیرم 

دل ز مهر تو نگیرم 

دل ز مهر تو نگیرم  

ح.دشتی

باز باران با ترانه

باز باران،

با ترانه،

با گهرهای فراوان

مى‏خورد بر بام خانه.

من به پشت شیشه تنها

ایستاده

در گذرها،

رودها را اوفتاده.

شاد و خرم

یک دو سه گنجشک پر گو،

باز هر دم

می‏پرند این سو و آن سو.

می‏خورد بر شیشه و در

مشت و سیلی

آسمان امروز دیگر،

نیست نیلی.

یادم آرد روز باران:

گردش یک روز دیرین

خوب و شیرین

توی جنگل‏ها‏ی گیلان:

کودکی ده ساله بودم

شاد و خرم

نرم و نازک

چُست و چابک.

از پرنده،

از چرنده،

از خزنده،

بود جنگل: گرم و زنده.

آسمان آبی، چو دریا

یک دو ابر، این جا و آن جا

چون دل من،

روز روشن.

بوی جنگل تازه و تر،

همچو می مستی دهنده.

بر درختان می‏زدی پر،

هر کجا زیبا پرنده.

برکه‏ها‏، آرام و آبی

برگ و گل هر جا نمایان،

چتر نیلوفر درخشان،

آفتابی.

سنگ‏ها‏ از آب جسته،

از خزه پوشیده تن را،

بس وزغ آن جا نشسته،

دم به دم در شور و غوغا.

رودخانه،

با دو صد زیبا ترانه،

زیر پاهای درختان

چرخ می‏زد همچو مستان.

چشمه‏ها‏ چون شیشه‏ها‏ی آفتابی،

نرم و خوش در جوش و لرزه،

توی آن ها سنگریزه،

سرخ و سبز و زرد و آبی.

با دو پای کودکانه،

می‏دویدم همچو آهو،

می‏پریدم از سر جو،

دور می‏گشتم ز خانه.

می‏پراندم سنگریزه

تا دهد بر آب لرزه،

بهر چاه و بهر چاله،

می‏شکستم « کرده خاله » *

می‏کشانیدم به پایین،

شاخه‏ها‏ی بید مشکی

دست من می‏گشت رنگین،

از تمشک سرخ و مشکی.

می‏شنیدم از پرنده

داستان‏های نهانی،

از لب باد وزنده،

رازهای زندگانی.

هر چه می‏دیدم در آن جا

بود دلکش، بود زیبا،

شاد بودم.

می‏سرودم:

« - روز ! ای روز دل آرا !

داده ات خورشید رخشان

این چنین رخسار زیبا

ور نه بودی زشت و بی جان.

ای درختان!

با همه سبزی و خوبی

گو چه می‏بودند جز پاهای چوبی!

گر نبودی مهر رخشان؟

روز ای روز دل آرا !

گر دل آرایی ست، از خورشید باشد

ای درخت سبز و زیبا !

هرچه زیبایی ست از خورشید باشد.

اندک اندک، رفته رفته، ابرها گشتند چیره

آسمان گردید تیره.

بسته شد رخساره‏ی خورشید رخشان

ریخت باران، ریخت باران.

جنگل از باد گریزان

چرخ‏ها می‏زد چو دریا

دانه‏ها‏ی گرد باران

پهن می‏گشتند هر جا.

برق چون شمشیر بران

پاره می‏کرد ابرها را

تندر دیوانه غران

مشت می‏زد ابرها را.

روی برکه مرغ آبی

از میانه، از کناره،

با شتابی

چرخ می‏زد بی شماره.

گیسوی سیمین مه را

شانه می‏زد دست باران

بادها، با فوت، خوانا

می‏نمودندش پریشان

سبزه در زیر درختان

رفته رفته گشت دریا

توی این دریای جوشان

جنگلِ وارونه پیدا.

بس دل آرا بود جنگل.

به! چه زیبا بود جنگل !

بس ترانه، بس فسانه

بس فسانه، بس ترانه

بس گوارا بود باران.

به ! چه زیبا بود باران!

می‏شنیدم اندر این گوهر فشانی

رازهای جاودانی، پندهای آسمانی:

« - بشنو از من. کودک من!

پیش چشم مرد فردا،

زندگانی - خواه تیره، خواه روشن -

هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا. »

گلچین معانی (مجدالدین میرفخرایی)

عزیز دل

می بوسمت در خواب و در رویا ، عزیز دل 

در چشم من تنها تویی پیدا     ، عزیز دل 

اشک نهان گنج خداداد من است اما 

جاری چشمان تو و حاشا  ؟ عزیز دل 

رسم مروت نیست با من این جفاکاری 

با من به سردی ، دیگران شیدا ! عزیز دل 

ترس نبودن با تو آشوبی به دل کرده 

در سینه ام آتش شده برپا  ، عزیز دل 

حس قشنگی بود وقتی خنده میجوشید 

از چشمه ی لبهات  و من تنها ، عزیز دل 

از گرمی دستان پر مهرت نصیبی نیست 

سهم من از دنیا فقط سرما   ، عزیز دل 

ح.دشتی