افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

ناله نی

برای مرحوم استاد هاشم فرید

****

از فراقت نی بنالیده است دوش

سازها از رفتن تو در خروش

نیک مردی رفت از دار جهان

از دف و تار این ندا آمد به گوش .

حسین دشتی

دام

عاشق روی تو ما را ساختند

بعد از آن دل را به غم آراستند

از شراب نرگس چشمان تو

مست کردند و به دام انداختند .

حسین دشتی

معلم

معلم ، مهربانی همچو مادر

کلام تو همه قند است و شکر

به لوح دل نوشتم نامت ای جان

به یاقوت و به الماس و به گوهر

به راه مدرسه رفته است با عشق

اگر چه ز آسمان باریده خنجر

نثار مقدمت از جان و از دل

بریزم من همه گلهای قمصر

به من آموختی علم و ادب را

بود شغل تو مانند پیمبر

بفرموده است : من علمنی حرف

و قد صیرنی عبدا" ، حیدر

دلم تاریک بوداز جهل و ظلمت

شرر زد بر دلم چون نور و اخگر

به من آموخت راه زندگانی

به جهد او بشد این ره میسر

به گلشن باغبان آموزگار است

به باغ مدرسه ، سرو و صنوبر

چو اسماعیل جان بر کف نهاده

به دلسوزی چونان بانوی هاجر

چو خاری دید در پای محصل

دو چشم او بشد دریای احمر

به پاکی و قداست همچو احمد

به علم و زهد چون زهرای اطهر

ملایک در ازل خاکش سرشتند

خدا گفتا به او ، الله اکبر

چو سر زد مهر علم او به دنیا

جهان از نور او روشن سراسر

سپاه علم دنیا را گرفته

چو ذوالقرنین و جمشید و سکندر

سلامت باشی ای آموزگارم

خدایا بر دلش رنجی نیاور

خداوندا نیار آن روز را که

شود قلبش ز دست من مکدر

الهی آن چنان یاری رسانم

که با فرمان او سازیم کشور .

حسین دشتی


دانای راز

از سقیفه تا به محراب نماز

همچو شمعی سوخت در سوز و گداز

استخوانش در گلو  خارش به چشم

درب شهر علم آن دانای راز .

حسین دشتی

کاسه شیر

یتیمی کاسه ی شیری به بر داشت

به لب با سوز دل ذکر پدر داشت

میان کوچه های کوفه تنها

ز تیغ سمی کافر خبر داشت .

حسین دشتی

هر شب

بدوش انبان نانی داشت هر شب

به لب ها خنده ها می کاشت هر شب

یتیمان را به سر ، دست نوازش

ز دلها غصه ها برداشت هر شب .

حسین دشتی