افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

دلبر مغرور

بعد از هزاران سال

در کهکشانی دور

خواهم تو را دیدن

ای دلبر مغرور 

*

در کوکبی زیبا

صد جای آن دریا

خورشید آن تابان

مهتاب آن پر نور

*

در سرزمینی که

دارد دو صد برکه

در باغ های آن

سیب و به و انگور

*

سرچشمه های آن

پاک است چون باران

در نهرها جاری

شهد و می و کافور

*

تنها من و دلدار

وقت خوش دیدار

شکرت خدایا که

گشته بساطم جور 

*

در شهر رویایی

در اوج زیبایی

شادی و شیدایی

غصه شده رنجور 

*

در کاخی از یاقوت

در نَشئه ی لاهوت

آید به گوش جان

بانگ خوش تنبور

*

ای دلبرم خواهم

دور رخت گردم

تو کعبه ی جانی

شد سعینا مشکور

*

من تا ابد خواهم

با یار خود باشم

در عیش و سرمستی

چشم حسودان کور 

*

با تو سخن دارم

با تو وطن دارم

با تو عزیز دل

شاد و خوش و مسرور 

*

وقتی که می رفتم

من زان جهان با درد

بر گرده ام خنجر 

بر فرق سر ساطور

*

تابوت ما را نیز

بر دست می بردند

با سنج و دمام و

قره نی و شیپور

*

یار غزل خوانی

با گریه می نالید

در مایه ی دشتی

در شور و در ماهور 

*

زلف درختان را 

کرده پریشان باد

از دست من افتاد

چنگ و دف و سنتور 

*

حسین دشتی