کودکی ها ، رفت از دست
بی خیال و شاد بودیم
بر سکوت چشمه ی شب
یکسره فریاد بودیم .
وای !!!
رفت از کف
دلخوشیها
شعر و سرود و چاوشیها
بامداد رفت و فروغ و آتشی ها
روزگار چون کوه و ما فرهاد بودیم
در سکوت دشت غم ، فریاد بودیم
زان همه مهر و صفا ، چیزی نمانده
روزگار ما را به زندانها کشانده
آه ، ما را در غم یاران نشانده
وز دیار کودکی ها
رهگذر چون باد بودیم.
ح.د