ای دوست ز دریای نگاهت دورم
در غربت و از ندیدنت رنجورم
در نبودنت خامش وتاریک و سیه
با بودن تو ستاره پر نورم .........
ای دوست بهار آمد و من تنهایم
با گریه رفیق و مونس غمهایم
از جمع رفیقان چو جدا افتادم
آواره دشت و کوه و برزنهایم ....
ای دوست بیا گذشته ها یاد کنیم
آواز قشنگ عشق فریاد کنیم
وین کاخ فراموشی با تیشه مهر
بر باد دهیم و باده آباد کنیم .....
ای دوست غریب و بی کس و کار منم
چون رهگذری در این شب تار منم
خاکستر غم شیشه دل را بگرفت
چون آیینه آلوده به زنگار منم ........
ح.دشتی