از چشم سیاه تو به دل شور و شرر شد
روی تو عیان گشت و غم وغصه به در شد
حسرت نخورم ار طرب و عیش رقیبان
یار آمد و صبح آمد و شب رفت وسحر شد
تا شرح پریشانی دل گویمت ای یار
شب ها رود از پی و زنو صبح دگر شد
رخ غنچه نشکفته و در باغ نهان بود
بشکفته شد و کام دلم شهد و شکر شد
از پرده برون آمده شاهنشه خوبان
هر جا که نهد پای زمین درٌ و گهر شد
ما در غم هجر تو بسی صبر بکردیم
هان ای دل محنت کش من ، صبح ظفر شد .....
ح.دشتی