بر موج کوب پست
که از نمک دریا و سیاهی شبانگاهی
سرشار بود ، باز ایستادیم
تکیده
زبان در کام کشیده
از خود رمیدگانی در خود خزیده،به خود تپیده
خسته
نفس پس نشسته
به کردار از راه ماندگان .
در ظلمت لب شور ساحل
به هجای مکرر موج گوش فرا دادیم .
و درین دم
سایه طوفان
اندک اندک
آئینه ی شب را کدر می کرد .
در آوار مغرورانه ی شب
آوازی بر آمد
که نه از مرغ بود و نه از دریا
و در این هنگام
زورقی شگفت انگیز
با کناره ی بی ثبات مه آلود
پهلو گرفت
که خود از بستر و تابوت
آمیزه ای وهم انگیز بود.
احمد شاملو / سرود آن که برفت