افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

در حجمی از بی انتظاری / سیمین بهبهانی

درحجمی از بی انتظاری ؛ زنگ بلند و سوت کوتاه

-«سیمین تویی ؟»آوای گرمش؛ آمد به گوشم زآن سوی راه

یک شیشه می ، پر نشئه و گرم ، غل غل کنان در سینه شارید

راه از میان انگار برخاست ؛ بوسیدمش گویی بناگاه

-« آری!منم! » خاموش ماندم .- «خوبی ؟ خوشی ؟ قلبت چه طور است؟»

_ چیزی نگفتم ؛ راه دور است - ؛ - «خوبم ! خوشم ! الحمدالله ! »

(- کودک شدیم انگار هر دو ؛ شش سال من کوچکتر از او

باز آن حیاط و حوض و ماهی ؛ باز آن قنات و وحشت و چاه - )

« قایم نشو ! پیدات کردم ؛ بی خود ندو ! می گیرمت ها ! »

( - افتادم وپایم خراشید ؛ شد رنگ او از بیم چون کاه

زخم مرا با مهربانی، بوسید ؛ یعنی : خوب شد خوب

بنشست و من با او نشستم ؛ بر پله یی نزدیک درگاه

آن دوستی نشکفته پژمرد ؛ وان میوه نارس چیده آمد

آن کودکی ها حیف و صد حیف ؛ وین دیرسالی آه و صد آه !-)

-« حرفی بزن ! قطع است ؟ » - « نه نه ! من رفته بودم سالها دور ؛

تا باغ های سبز پر گل ؛ تا سیب های سرخ دلخواه »

« حالا بگو قلبت چه طور است ؟» - « قلبم ؟ نمی دانم ! ولی پام !

روزی خراشیده است و یادش ؛ یک عمر با من مانده همراه .....»

سیمین بهبهانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد