بر نیامد از تمنای لبت کامم هنوز
بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
روز اول رفت دینم در سرزلفین تو
تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز
ساقیا یک جرعه ده زان آب آتشگون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز
از خطا گفتم شبی موی ترا مشک ختن
می زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز
نام من رفته ست روزی بر لب جانان به سهو
اهل دل را بوی جان می آید از نامم هنوز
پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب
می دود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز
در ازل داده است ما را ساقی لعل لبت
جرعهء جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام دل
جان به غمهایش سپردم نیست آرامم هنوز
در قلم آورد حافظ قصهء لعل لبش
آب حیوان می رود هر دم ز اقلامم هنوز
حضرت حافظ شیرازی
سلام
بیا یک دم عزیز دل تو با من مهربانی کن
ندای عشق بشنو از دلم ، هر چه که دانی کن
نگه بر چشمه دل کن که لبریز گل عشق است
اگر باشد غلط جانا ، تو هر چه می توانی کن
من سودا زده می سوزم از هرم نگاه تو
نگاهت را مگیر ازمن رحمی بر جوانی کن
....
....
بیای خوشحال میشم
عزیز باشین و سربلند
سلام خوبی ؟ چه خبر ؟ وقت کردی هرازگاهی یادی از ما هم بکن و یه سری بزن جای دوری نمیره!!!!!!!!!!؟
عالی
مرسی
مسرور شدیم