حال من دست خودم نیست ، دیگه آروم نمیگیرم
دلم از کسی گرفته ، که می خوام براش بمیرم
باز سرنوشت و انتهای آشنایی
باز لحظه های غم انگیز جدایی
باز لحظه های نا گزیر دل بریدن
بازم آخر راه و حس تلخ نرسیدن
پای دنیای تو موندن ، مثه عاشقای عالم
تا منو ببخشی آخر ، تا دلت بسوزه کم کم
مثل آئینه روبرومه ، حس با تو بودن من
دارم از دست تو میرم ، عاشقی کن منو نشکن
عبدالجبار کاکایی
خیلی شعر قشنگیه عاشقشم
ممنون که به خاطر گله کردنم و اومدن خودم اومدی و بهم سر زدی!