افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

لبالب/ ناخدا عباس دریانورد

لبالب گشته از خونابهء غم بادهء دلها

الا ای ساقی ماتم ادر کاسا و ناولها

به گرداب بلای کربلا زینب ز غم میگفت

کجا دانند حال ما سبک بالان ساحلها

ز پیچ سنبل مشکین گیسوی علی اکبر

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دلها

میان خاک و خون ای جان خواهر خفته ای تا کی

جرس فریاد میدارد که بربندید و محملها

ز خون رنگین محاسن کرده ای از حنجر اصغر

که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها

عروس بینوا با صد نوا میگفت و با قاسم

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

دمادم شهربانو سر به زانو میزد و میگفت

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و احملها

غم قتل حسین ای دل بود هر روزه درد افزون

نهان کی ماند آن رازی کزو سازند و محفلها

بنال ای ناخدا اندر عزای زادهء زهرا

که تا روز قیامت سوخت باید جملهء دلها

ناخدا عباس دریانورد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد