افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

بهاران خجسته باد

به پایان آمد ایام سیاهی

زنو تابید انوار خدایی

هوا از لطف یزدان پر طراوت

زمین سرسبز پوشیده است قامت

اسیران چون رها گردند از بند

نشیند بر لب اطفال لبخند

روان سویم نسیم نوبهاران

ندای دلکش و بانگ هزاران

الا یا ایها الساقی دوباره

به دور بادهء می کن اشاره

نثار مقدمت گر جان بدادیم

در جنت به روی خود گشادیم

خزان بار دگر مهزوم گردید

ز خاور پرتوافشان گشت خورشید

جهان جلوه به جام جم نموده

به برگ ناز گل شبنم غنوده

سفر آخر رسید و یار آمد

به بزم بی دلان دلدار آمد

ترانه بر لبم می جوشد امروز

زده خیمه به دل فرخنده نوروز

همای بخت بنشسته به شانه ام

من اکنون بی گمان شاه زمانه ام

بسازم قصری از شعر و ترانه

به بزمم مهوشان جمله روانه

امیر سال نو استاده بر در

شده کامم کنون شیرین چو شکر

بنازم ای خدا آقاییت را

کویر سینه ام پر شد ز گلها....

ح.دشتی

بهار ان خجسته باد....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد