افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

لحظه های خالی

وقتی نمانده دیگر تا لحظه های خالی 

رفتن  پر کشیدن به به چه خوب عالی 

تردید را به پایان ای دوست می رسانی 

تعبیر کن دوباره رویای شاه بالی 

سوگ سیاهوشم من فریاد چاوشم من 

در آتشم بسوزان در آتشی زغالی 

روز و شب و مه وسال بیهوده رفت از دست 

از ما چه ماند آخر جز کوزه ای سفالی 

پژواک اعتراضم در گوشهای مسدود 

دندان زده به کوچه افتاده سیب کالی 

ح.د

نظرات 2 + ارسال نظر
خانم گل جمعه 20 اسفند 1389 ساعت 04:20 http://m0frad.persianblog.ir/

روز و شب و مه وسال بیهوده رفت از دست

از ما چه ماند آخر جز کوزه ای سفالی

خیلی قشنگ بود

درود بر شما
لطف دارید آبجی
مرسی
بدرود

علیرضا یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 10:55

خیلی قشنگه
اون شعری که چند سال پیش توی اهل قبور بهم گفتی برای سنگ مزارم گفتم همین نیست؟

سلام به شما
نه اون یه شعر دیگه بود نمیدونم چی بود گمش کردم . فعلا که جامون خوبه و به پرواز فکر نمیکنیم . به قفس عادت کردیم. در هر صورت ترجیح میدم بیتی از حضرت حافظ باشه
****
اون شعر این بود مثه ایینکه خیلی آبکی شده

***
من آمدم و رفتم
نامم به جهان ماند
هر کس به سر خاکم
گو فاتحه ای خواند
من آمدم و رفتم
افسوس ندانستم
هر آمدنی آخر
باز آمدنی دارد ( برگشت ولی دارد )
در خاک برفتم من
خورشید پس ابر است
طوفان بوزیده است و
سیلاب همی بارد
من آمدم و رفتم
چون رهگذری در باد
چون شمع که می گرید
هرگز نبدم دلشاد ....
****
خیلی طولانی شد مگه نه
بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد