افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

جرعه

یک جرعه می خواهم ز دریای لبانت

یک گوشه دنجی زقلب مهربانت

ما را به لب جز نام تو ای نازنین نیست

نام من آیا هست بر ورد زبانت ؟

رخصت بده تا جان به پای تو فشانم

بگذار تا عاشقترین عاشق بمانم

امروز را با یاد تو سر کرده بودم

بحر دلم را پر ز اخگر کرده بودم

صبح از چه رو ژاله به برگ گل نشسته ؟

چشمان خود دریای احمر کرده بودم

مهرت بریده طاقت و برده امانم

ذکری مقدس گشته نامت بر زبانم

یاری بده ای عشق ما را بار دیگر

نگذار چشمانم بماند خیره بر در

راهی نشانم ده به سوی کوی جانان

بر سر بنه ای عشق ما را تاج و افسر

می گویمت بار دگر ای مهربانم

جز نام پاکت نازنین نامی ندانم

ح.دشتی

نظرات 1 + ارسال نظر
مهسا جمعه 8 اردیبهشت 1391 ساعت 01:01 http://deleasemooni.blogsky.com

شعر بسیار زیبایی بود
خشوحال میشم به منم سر بزنی ونظراتم بگی

سلام
مرسی
لطف دارید
حتما به دیدارتون میام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد