باز به سرمه تاب ده ، چشم کرشمه زای را
ذوق جنون دو چند کن ، شوق غزلسرای را
نقش دگر طراز ده ، آدم پخته تر بیار
لعبت خاک ساختن ، می نسزد خدای را
قصه دل نگفتنی است ، درد جگر نهفتنی است
خلوتیان ! کجا برم لذت های های را
آه درونه تاب کو ، اشک جگر گداز کو
شیشه به سنگ میزنم ، عقل گره گشای را
صبح دمید و کاروان کرد نماز و رخت بست
تو نشنیده ای مگر زمزمه درای را
ناز شهان نمی کشم ، زخم کرم نمی خورم
در نگر ای هوس فریب ، همت این گدای را
اقبال لاهوری
خوشبختی داشتن اون چیزی که آرزوشو داری نیست...
بعضی وقتا خوشبختی اینه که
بعضی دردها رو درک نکرده باشی...!!!
سلام
گمان نکنم دردی مونده باشه که اونو درک نکرده باشیم. در این سرزمین دردآلود دردپرور.....
همین بهانه های کوچک برای خوشبختی کافی است . مرسی که آمدید