خواب دیدم مرده ام
شناور در ارتفاعی نزدیک
چون بالن سواری که همه چیز را میبیند
بادبادک رها شده از دست
دور و دورتر میشود
از جویبار کوچه ها
مردم
قطره قطره قطره
اقیانوس میشدند
به سوی حسینه مان می آمدند
با چهره هایی هاج و واج
پرسشگرانه
از شنیدن بدیهی ترین خبر
مرگ !!!
به ناگاه خود را در سالنی یافتم
در کوچکی به جهان دیگر باز میشد
گماشتگانی بر در
چهره هایی بی احساس
در حال گفتگو با هم
بی توجه به مسافران
مدارک ؟؟؟
تا مدارک را کنترل کنند
چشمم به کلمن آبی در گوشه سالن می افتد
آبی گوارا
نه از جنس این دنیا
- سلام بر تشنه لب کربلا -
خب دیگر کاری نداریم
برویم دیگر نباید معطل کرد
****
لعنت به زنگ ساعتی
که بی موقع به صدا در آید
چندی است که هرشب
به امید بقیه این رویا می خوابم ....
ح.د
امان از
روزی که
میبــــــینی...
چیزی برایتــــــــــــ نمانده...
جـــز...
یکــــــــــــــــ بغل تنهــــایی...
چنــــــــد خط حرفـــــــــــــ ناگفتــــه...
و یکـــــــــــــــــــ دل .