تصور کن که دلها خالی از کینه است
زلال و بی ریا و همچو آئینه است
تصور کن که نفرت رفته از دلها
جهان آرام چونان صبح آدینه است
اسارت واژه ای متروک می گردید
اگر دلها به ساز دوستی ها کوک میگردید
دلم را زیر باران بر
بیاور صحنه ای دیگر
که من دیگر نمی خواهم
تبر
سرنیزه
و
خنجر .....
ح.د