مپسند ز عشق تو ای یار پریشان گردم
از جفای تو و از حادثه ویران گردم
نوش دارویی و من سخت به تو محتاجم
همچو سهراب یل از لشکر توران گردم
تا بیایی برود فصل زمستان یکسر
با تو ای خوب ترین سبز و بهاران گردم
صبر گفتند که نیکو بود اما چه عجب
ترسم آنست اسیر غم و خسران گردم
راز عشق تو شکایت به خدا خواهم برد
بغض رخصت بدهد دیده ی باران گردم
شمع عمرم همه بگذشت به ناکامی ها
در ره عشق تو ایکاش که قربان گردم
ره به کوی تو نبرده است بجز باد صبا
مدد از میکده و جانب پیران گردم
فاش اگر قصه رسوایی ما باکی نیست
خواستم خاک ره خسرو خوبان گردم
یاد تو خواب ربوده است ز چشمم هر شب
گر زیادم ببری نقطه ی پایان گردم .
ح.د