افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

نا نوشته

شمر آموخت ز تو هر چه جنایت کرده است

ابن ملجم ز سیه کاری تو سرخورده است

یاس از جور خزان خشک شد و باکت نیست

گلشن آل محمد ز ستم  پژمرده است

طاووس ار فخر فروشد به جهان ، حق دارد

زاهد و مفتی و حاسد به یقین دلمرده است

آبرویم به سر کوی تو بر باد برفت

چون قطام دغلت ، خون به دلم آورده است

نانوشته ، به دلم حرف و حدیث است ولی

راز نیرنگ تو ای دیو ، برون از پرده است

مرگ می ریخت ز مژگان سیاهت ای شب

قاتل مهر ، کنون نور ز دنیا برده است

جبر اینست به پایان برسد عمرم ، لیک

صد دریغا که دلم ره به دلی نابرده است

یار در فکر فریب است و سپهر غدار

بهر تاراج دلم   ، مغبچه ای پرورده است

باشد اکنون به سرانجام رسد قصه عمر

این امانت که به دوش ملکش نسپرده است .

ح.دشتی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد