مزن بیش از این بر دل من شرر
زمهر و محبت ، نیابی ضرر
جهان را اهورا ، چو آغاز کرد
هم او عشق را با خرد ساز کرد
یگانه است مزدا ، یگانه است هو
ز پندار و کردار و گفت نکو
بیا درد ما را به می ، چاره کن
به دنیا غم و غصه بیچاره کن
عدالت نباشد در این دار غم
به گردون نیابی به غیر ستم
مرارت چو همزاد آدم بشد
همه لحظه ها ، پوچ و ماتم بشد
رها کاش زاین محبس خوفناک
سفر کاش تا معبد پاک تاک
کمالی ? چو فواره سرنگون !!!
به دنیا ، محبت شدستی زبون
سلامم به پژمرده گلهاست ، چون
به مردن کنندم همی رهنمون
کسی در جهان نیست خوشحال و شاد
ز نقصان و کمی و بیش و زیاد
شدی چونکه خسته ، ز محنت سرا
بگویی چرا ? ای خدایا ، چرا ???
اسیران زندانی سرنوشت
چنانند گویا میان بهشت
سراسر سراب است ، دنیا سراب
همه نقشها گشته ، نقش بر آب
تمدن در آن خاک آمد پدید
که آنجا کسی جز صداقت ندید.
حسین دشتی