افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

معبد تاک

مزن بیش از این بر دل من شرر

زمهر و محبت  ، نیابی ضرر

جهان را اهورا ، چو آغاز کرد

هم او عشق را با خرد ساز کرد

یگانه است مزدا ، یگانه است هو

ز پندار و کردار و گفت نکو

بیا درد ما را به می ، چاره کن

به دنیا غم و غصه بیچاره کن

عدالت نباشد در این دار غم

به گردون نیابی به غیر ستم

مرارت چو همزاد آدم بشد

همه لحظه ها ، پوچ و ماتم بشد

رها کاش  زاین محبس خوفناک

سفر کاش تا معبد پاک تاک

کمالی ? چو فواره سرنگون !!!

به دنیا ، محبت شدستی زبون

سلامم به پژمرده گلهاست ، چون

به مردن کنندم همی رهنمون

کسی در جهان نیست خوشحال و شاد

ز نقصان و کمی و بیش و زیاد

شدی چونکه خسته ، ز محنت سرا

بگویی چرا ? ای خدایا ، چرا ???

اسیران  زندانی سرنوشت

چنانند گویا   میان بهشت

سراسر سراب است ، دنیا سراب

همه نقشها گشته ، نقش بر آب

تمدن در آن خاک آمد پدید

که آنجا کسی جز صداقت ندید.

حسین دشتی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد