افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

جمهوری عشق

سرد است هوا ، کمی بغل میخواهم !

از خرمگسان دهر ، عسل می خواهم !

یاران به برم چو ابر سرگردانند

رفتند ولی به یاد من میمانند

دریا دریا ، دلم هوایت کرده است

هجران تو ،وه! چه بر سرم آورده است

جمهوری عشق را بنا خواهم کرد

وآن وعده که داده ام ، وفا خواهم کرد

امنیت ما به بوسه ای در خطر است

در گوشه ی روح من غمت مستتر است

سرو قد تو نشان آزادگی است

پاییز شد و موسم دلدادگی است

میخانه دوباره پر ز می خواهد شد

در گوش زمانه ، چنگ و نی خواهد شد

قربان وفای ساقی مه رویم

تا شام ابد ز وصف او می گویم

افسانه شویم و پر کشیم از این خاک

در سایه سرو و لب جو ی و خم تاک

تا زمزمه های قدسیان گوش کنیم

وآن غصه صد ساله فراموش کنیم

لب چون بنهیم بر لب جام شراب

آزاد ز آشوب و غم دیر خراب

شرحی نتوان گفت به آن حسرت و درد

تبعید شدیم و با من ابلیس چه کرد

وقتی که یکی دانه گندم خوردیم

ای وای چراحضرت هو آزردیم?

هجران رخ دوست ، پر از دردم کرد

واین عالم دیوانه مرا آدم کرد

راه من و عشق تا ابد یکسان شد

چون خلوت دوست ، قسمت انسان شد

برخیز و بگو :هو ، که هم او منتظر است

چون مادر مهربان که چشمش به در است

همسایه آسمان شدن ، آسان است

چون بار امانت به دل انسان است

جایی که مرا به گریه ، می وادارند

سرسبز نهال خنده می آزارند

تبریک !!! تمام گشت چون قصه ی عمر

دیگر نخوریم حسرت و غصه ی عمر

حسین دشتی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد