افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

درخت افتاده

بر دلم داغ تو مانده تا ابد

بر لبم شعر نخوانده تا ابد

یاور بشکسته بال سرخ پر

دشمن از بامم پرانده تا ابد

*

شعرها چون بغض مانده در گلو

در کجا یابم تو را ? با من بگو

عمر من در خوش خیالیها گذشت

در پی تو تا ابد در جستجو

*

وصل تو ممکن نگردد هیچ گاه

چون پلنگی که جهد بر روی ماه

رسم این دنیا بنا شد بر فراق

بیژن و یوسف نگون در قعر چاه

*

آه از مکر و فریب روزگار

بدگمانی در نهان و آشکار

سایه ها هر روز بیش و بیشتر

سالهای گنگ و پوچ و پر غبار

*

میکده خالی ز خوبان این زمان

پیر ما رفته است سوی آسمان

جام می افتاده از دستان من

آسمان خالی شداز رنگین کمان

*

یک زمانی یار مه رو داشتم

بر زبانم ذکر یاهو داشتم

بر دلم صد گلشن از رزهای سرخ

دیدگان بر چشم آهو داشتم

*

ابر سر بر شانه ی کوه چون گذاشت

غیر صخره ، مونس و یاری نداشت

حس او را سنگ چون احساس کرد

از درون خویش چون آهن گداخت

*

من چو ، نی نالان اگر گشتم چه باک

در فراقش سینه ی من چاک چاک

قسمت ما از ازل دانی چه بود ?

آن درختی که فتاده روی خاک .

*

حسین دشتی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد