افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

نیمه شب

سگی زوزه می کرد در نیمه شب

صدایش به گوش فلک می رسید

یکی خسته دل خفته روی چمن

به رویا به کاخی سرک می کشید

در اندیشه ی ناتمامی ، حکیم

چرا این جهان را خدا آفرید ?

مریدی پی پیر ، بگرفته بود

حجاب منیت ز جان ، می درید

جواب سوالات لا ینحلش

فقیهی به الهام حق می شنید

یکی شاعر عاشق بی قرار

غزلواره ناز بتش ، می خرید

به مانند آهوی رم کرده ای

دلم زهرچه بود و نبد ، می برید

گذر کرد در آسمان چون شهاب

شهیدی  ز زندان تن ، می رهید

وطن سبزه زاری پر از منفعت

بزی بی مراقب در آن می چرید

ز راه خطا ، ثروت شرق را

چرا سوی مغرب زمین می برید

ولایت شناسان ، در این گیر و دار

به رندان لب تشنه ، رو آورید

امان ز هجمه ی تیر مژگان یار

به هفت آسمانها ، شما شاعرید

سکوت شب از ناله هاتان شکست

شما ساقی حضرت ساغرید

تمنای دل ، لحظه ای با شماست

خدا را  ، گمانم که پیغمبرید .

حسین دشتی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد