افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

زکریا بدر علی الجابر

زندگی از غم ، چنان لبریز و پر

کینه و نفرت به مانند شتر

کودکی کشته بگردد ، بی دلیل

هیچ کس چیزی نگوید ، جز قلیل

روز روشن در میان مردمان

بی گنه برده شود او از میان

یا عدالت نیست در آن سرزمین

یا که خفته مومنان زیر زمین

آه از جهل و نفاق و کودنی

بدعت و چیزی به دین افزودنی

بای ذنب قتلت هذه الصبی

بای مدینه ? مدینه النبی

بای ذنب قتلت هذه الصبی?

در کدامین شهر ?در شهر نبی

در کدامین ارض? ارض مصطفی

با کدامین شیوه ?سر از تن جدا

روزگار ظلم ، آخر تا به کی

دشمنی با آل حیدر ، تا به کی

عمرتان بگذشت در نامردمی

عقل لازم بوده بهر آدمی

لاله را پرپر بکردید از چه رو ?

جبریان را هیچ باشد گفتگو ?

یاس را میخش به پهلو کرده اید

آبروی دین احمد برده اید

الوداع ای کودک ناز شهید

الوداع ای کشته با حکم یزید

لا شریک لک ، لبیک ای اله

کشته گردیده است ، طفلی بی گناه

جان بداده چون محب مرتضی است

بی گمان مهمان شاه کربلاست

اصغر آید پیشوازش در بهشت

چون شهادت بوده او را سرنوشت

بر در جنت نوشته این سخن

گفتن حق و حقیقت بی محن

روزگاری گشته مهمان می کشند

بی گنه ، پیر و جوانان می کشند .

حسین دشتی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد