افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

حدیث غصه ها

من چه آسان دل ببستم برتو ای ابر سپید

آسمان گویا حدیث غصه هایم را شنید

در دلم سرزد چرا یکباره خورشید غمت ؟

از چه رو مهتاب ، عشقت را به سوی من کشید ؟

از کجا آورد بذر عشق پاکت را نسیم ؟

با چه احساسی خداوندم شما را آفرید؟

خرم آباد دلم از غصه خونین شهر شد

هر که ما را دید گفتا : عاشقا رویت سپید !!!

آب دستت بود ، بگذار و به فریادم برس

تا کجا ناز تو را ای یار می باید خرید؟

رسم مردی این نباشد در غریبستان غم

چون شقایق از غمت باید که پیراهن درید

اشک را از دیدگان من چه سان کردی روان

قطره ها بر دشت گونه از پی هم می دوید

سنگ بر جام من عاشق مزن دیگر بس است

از شراب وصل ده تا گویمت هل من مزید ؟؟؟

حسین دشتی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد