سبزه زاری بشود خرم و خوش
هر کویری که تو آنجا بروی
یکدلانه بشود جمع پریش
تا بدانند که فردا بروی
درد و رنج و غم و حسرت برود
چون بدانند تو جانا بروی
موسقی گوشه ی دل بنشیند
آندمی که چو شکیلا بروی
وقت آنست که دستم گیری
همرهم اوج ثریا بروی
نرگس چشم تو را می نگرم
باید اکنون تو شکیبا بروی
یار ایکاش که با ما همه شب
دست در دستم و رویا بروی.
حسین دشتی