چرا با من ! چرا با من ! چرا با من !
تو قهری ؟؟؟
منم از روستایی دور ، و تو
از ناف شهری
من از آن بندری که صادراتش
عشق و شور است
تو آن مرکز نشینی
که از دل من
دور دور است
تو را با من چه می شد
گر کتابی می گشودیم
ز حافظ یا ز مولانا
کلامی می ربودیم
ز خیام و ز فردوسی و عطار
ز سعدی میشدیم از عشق سرشار .
حسین دشتی