افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

شب تولد

امشب چو یارم از عدم ، پا می نهد بر زندگی

دنیا چه زیبا می شود ، از جلوه و تابندگی

روشن بگردد این جهان از جلوه ی رخسار او

بر دیده ها ، پا می نهد او با همان شایستگی

امشب ز جمع حوریان ، یک تن بیاید بر زمین

تا بلکه پایانی نهد بر قصه ی آواره گی

سوسن بگفتا در چمن ، با یاس خوشبو این سخن

باید به دیدارش روم در عالم همسایگی

مهر از پس کوه سر زد و مهرش به قلب من نشست

عقل و خرد رفت از کف  و شد موسم دیوانگی

دریای دل طوفانی و دست دعا بر آسمان

ای کاش می شد گویمش " ای عشق من " با ساده گی

اسرار دل را تا به کی در سینه پنهان می کنی ؟

بس کن دلا ! دیگر مکن لج بازی و یک دنده گی

خورشید عشقش تا ابد  در سینه ام پرتو فشان

گر از دلم یادش برم ، دور است از مردانگی .

حسین دشتی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد