افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

سفر ایستگاه / قیصر امین پور

قطار می رود

تو می روی

تمام ایستگاه می رود

ومن چقدر ساده ام

که سالهای سال

در انتظار تو

کنار این قطار رفته ایستاده ام

و همچنان

به نرده های ایستگاه رفته

                            تکیه داده ام ....

قیصر امین پور

شاعری از گتوند

شاعری از گتوند

می خور و شد

اروند

بر لبان شعر

بوسه

خشک شد 

و

لبخند...........

در سوگ قیصر امین پور سروده شد

ح.دشتی

عکس موعود

     

                                                       مشاهده عکس

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

                                        

مشاهده عکس

-----------------------------------------------------------------------------------

 

مشاهده عکس

آفتاب شرق

آفتاب شرق از تو وامدار 

با وجودت دشت و صحرا لاله زار 

ماه و انجم سر به درگاهت نهند 

از قبالت جلوه در شب میدهند 

ای سحاب رحمت ای فصل بهار 

بر کویر خسته این دل ببار 

ما گدای درگه پاک توایم 

چون شقایق پیرهن چاک توایم 

راه با یاد تو ای جان دور نیست 

مقصد ما مشهد موسی علیست 

ضامن ما باش در روز جزا 

ما غلام درگه شاه رضا 

آرزو دارم که یکبار دگر 

خاک پایت را نشانم فرق سر 

عندلیبم لیک در وصفت خموش 

چون جمالت برده از من عقل و هوش .... 

ح.دشتی

فایز۲

عجب دارم از آن زلف چلیپا 

که دارد صد هزاران دل در آن جا 

بت فایز مزن شانه بر آن زلف 

مکن ویرانه خود آن آشیانها 

نی

نی از رفیقان خبری

نی از عزیزان اثری

نی کام دل را شکری

نی شعله عشق و شرری

نی روز من باشد بهار

نی همره من روزگار

باشم هماره بی قرار

عقرب به برج قمری

نی شام من دارد سحر

نی مادرم از من خبر

نی سایه امن پدر

نی همره و همسفری

دنیا به چشم من سیه

چون بیژنم در قعر چه

عمرم همه گشته تبه

ما را ز یادت نبری .....

ح.د

فایز۱

به دست آن بت طاوس زیبا 

میان عاشقان شد فتنه برپا 

دل فایز همیشه در هراس است 

که ما کشته شویم و یار رسوا 

زنده ام

از لبانم شعر میجوشد هنوز 

زنده ام 

دل تلالو میکند از یاد دوست 

زنده ام 

زندگی چیزی نبد جز بردگی 

هرچه هست و هرچه نی جمله زاوست 

زنده ام ........ 

ح.د

عمر گرانمایه

عمر گرانمایه نگر چون به سر آید 

میوه ناچیده که آخر ثمر آید 

مرگ من ایدوست تو باور که نداری 

لیک مرا مرگ چو شهد و شکر آید 

همنفس ماست اجل ز آغاز تولد 

آه از این ماجرا کمتر خبر آید 

مونس تنهایم اینک عمل است و 

وه چه خوشم چونکه عمل چون قمر آید 

راه عجیبی است ولی نور هدایت 

حب اهل بیت نبیم مفر آید 

یاد بکن عاشقا ز شاه شهیدان 

آه بریده سر و خونین جگر آید 

ماه کنون زیر خاک سرد نهان شد 

روز جزا لیک درخشنده تر آید..... 

ح.دشتی  

چهارشنبه ۱۲/۹/۸۲ آبادان/روز درگذشت عمه 

...... 

نغمه

نیست چون تو ای نغمه در جهان به دانایی

آفتاب حسن تو طعنه زد به زیبایی

غایب از نظر هر چند هستی ای نگار من

در دیده قلب من خوشگل و تماشایی

مدهوش و غرلخوانم از باده گفتارت

جمله دفتر شعر و منظومه شیدایی

هست اگر کنون هستم از جام وجود توست

ورنه جمله عالم طبل و کوس رسوایی ......

ح.د

سر در گریبان

سر در گریبانم بیا در کنج زندانم بیا 

کافر شدم در عشق تو ای کفر و ایمانم بیا 

حال خراب ما ببین یکدم کنار ما نشین 

یک گوشه ای با ما گزین ای جان جانانم بیا 

روشن بکن شمع وجود بود و نبودم از تو بود 

غیر از تو در قلبم نبود ای نوبهارانم بیا 

مردم بیا زنده ام بکن چون شمس تابنده ام بکن 

از عشق آکنده ام بکن ای گل عذارانم بیا 

ویران شود بی تو جهان خاموش جمع عاشقان 

وندر سکوتم این زمان ای نای نالانم بیا 

سروی وتو آزاده ای در غربتی افتاده ای 

از نو بیاور باده ای ساقی مستانم بیا 

وندر فراقت روز و شب افتاده ام ازتاب و تب 

اسم تو دارم من به لب سرو خرامانم بیا 

یارب به ما بازش رسان چون ماه شب در آسمان 

ما را ز غربت وارهان پایان هجرانم بیا ........ 

ح.دشتی

آبی ترین

آبی ترین دریاترین شیداترین زیباترین 

هرگز ندیدم نازنین همچون تو در روی زمین 

شاه منی ماه منی گر غم خورم آه منی 

تو عشق جانکاه منی تو اولی و آخرین 

روید ز اشک یار من صد گل به صحرا و دمن 

ای نوگل طرف چمن من بر توام عاشقترین 

فخر جهان در هر زمان چون آفتاب و کهکشان 

انگشتر هفت آسمان یاقوت روی تو نگین 

محراب رویت قبله ام با عشق پاکت زنده ام 

هم خنده و هم گریه ام تو ماهی و بالا نشین 

واله تویی ژاله تویی بر دور مه هاله تویی 

در گلشنم لاله تویی ای نازتر از یاسمین 

سالار من دلدار من ای مونس و غمخوار من 

ای خواب و ای بیدار من بی تو منم زار و غمین 

ویران مکن قلبم دگر بر من مزن تیغ شرر 

من را به رویاها ببر با بوسه های آتشین 

یارب من و یار مرا از هم مکن هرگز جدا 

شادی بده در این سرا با یار کی باشم حزین ...... 

ح.دشتی

پل بی عبور / مزدا شاهانی

خورجین باد پر شده از گلایه

تو این روزای سخت و پر کنایه

خنده رو با غصه نمیشه نوشت

کی میدونه چه جوریه سرنوشت

بین من و تو پل بی عبوره

غربت جاده های سوت و کوره

رنگ غریب و ساده ی فصل ما

پناه امن گریه شد آدما 

مزدا شاهانی

صبح فردا

در این غربت که همچون شام یلداست 

دل رسوای من تنهای تنهاست 

دلم در غربت و تنهایی خود 

به امید طلوع صبح فرداست...... 

ح.د

اسیر

در غربت و بی کسی اسیر آمده ام 

در محفل بیدلان امیر آمده ام 

ماییم گدای درگه حضرت دوست 

بر درگهت ای خدا فقیر آمده ام ...... 

ح.د

غربت

در غربت و بی کسی من یاری کو  

واندوه مرا مونس و غمخواری کو 

وندر شب هجران و فراق یاران 

لبهای مرا بوسه دلداری کو ...... 

ح.د

ای مهربان

ای مهربان از دیدنت در دل چو غوغا شد 

سرگشته شد آخر دلم رسوای رسوا شد 

حرمان و غم بگذشت دی رفت و بهار آمد 

گل از گلم بشکفته شد شادی چو بر پا شد 

تیر نگاهت نازنین چون بر دلم بنشست 

دنیا به پیش چشم من زیبای زیبا شد 

رفت از سرم هوش ای صنم چونکه ترا دیدم 

بر عشق تو آخر دلم مجنون و شیدا شد 

امروز من عاشقترین بیدل ترین هستم 

فردا غبار کالبدم اینجا و آنجا شد 

مینوشم از جام نگاهت جرعه پی در پی 

ساقی و جام و میکده آخر مهیا شد ...... 

ح .د