ای چشم سیاه تو آتش زده بر دلها
پرپر شده از هجرت صد غنچه نوگلها
حال من غمگین را جز یار نمیداند
از دوری او نالم چون ناله بلبلها
تا رفت زپیش من غارتگر دین و دل
از اشک دو چشمانم خونین شده کاکلها
رفت از برم و من را با غصه رها کرده
از مزرعه عشقش هجران شده حاصلها
از چرخ و فلک ایدل یاری و مدد مطلب
این چرخ رها مانده در گردش باطلها
ماییم که میمیریم در حسرت و عشق او
آسان بنمود اما افتاده چو مشکلها .......
۸۲/۳/۱۶
بدونت لحظه ها بگذشت جانم
به اندوه و غم و درد جدایی
چو خورشید از برم رفته است اکنون
شده دنیا سراپایش سیاهی ......
در آتش عشق سوخت چون پروانه
دل در غم مرگ او بشد ویرانه
شمعی که به بزم دوستان چون خورشید
میسوخت ولی نور به ما میبخشید .......
تبریک به من نگفتی اما
نوروز به من زده است لبخند
عشق و شرر است و صدق و پاکی
رنج و غم و غصه هام در بند......