افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

چشمان سیاه

ای چشم سیاه تو آتش زده بر دلها 

پرپر شده از هجرت صد غنچه نوگلها 

حال من غمگین را جز یار نمیداند 

از دوری او نالم چون ناله بلبلها 

تا رفت زپیش من غارتگر دین و دل 

از اشک دو چشمانم خونین شده کاکلها 

رفت از برم و من را با غصه رها کرده 

از مزرعه عشقش هجران شده حاصلها 

از چرخ و فلک ایدل یاری و مدد مطلب 

این چرخ رها مانده در گردش باطلها 

ماییم که میمیریم در حسرت و عشق او 

آسان بنمود اما افتاده چو مشکلها ....... 

۸۲/۳/۱۶

احوال من

گر از احوال من خواهی 

سکوت و شعر و تنهایی 

به غربت غصه و ماتم 

دیار خویش رسوایی. 

بدونت

بدونت لحظه ها بگذشت جانم 

به اندوه و غم و درد جدایی 

چو خورشید از برم رفته است اکنون 

شده دنیا سراپایش سیاهی ......

در سوگ محمدعلی باقرپور

در آتش عشق سوخت چون پروانه 

دل در غم مرگ او بشد ویرانه 

شمعی که به بزم دوستان چون خورشید 

میسوخت ولی نور به ما میبخشید .......

تبریک عید

تبریک به من نگفتی اما 

نوروز به من زده است لبخند 

عشق و شرر است و صدق و پاکی 

رنج و غم و غصه هام در بند......