افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

فایز۱۴

خروس عرش بی غوغاست امشب 

طلوع صبح نا پیداست امشب 

سر فایز به بالین تو ای یار 

نمی دانم چه واویلاست امشب 

فایز۱۳

صنم تا کی دل ما را کنی آب 

دل نازک ندارد این قدر تاب 

اگر تو راست میگویی به فایز 

به بیداری بیا پیشم نه در خواب 

فایز12

سحرگه زورق سیمین مهتاب 

چو در دریای اخضر گشت غرقاب 

بت فایز ز هامون سر برآورد 

دوباره شد شب مهتاب احباب 

فایز۱۱

به رخ جا داده ای زلف سیه را 

به کام عقرب افکندی تو مه را 

که دیده عقرب جراره فایز 

زند پهلو به ماه چهارده را 

تنهایی/سلمان هراتی

دلم تنهاست ماتم دارم امشب  

دلی سرشار از غم دارم امشب 

غم آمد ، غصه آمد ، ماتم آمد 

خدا را این میان کم دارم امشب  

سلمان هراتی 

گلپونه ها / هما میر افشار

گلپونه های وحشی دشت امیدم ، وقت سحر شد

خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد

من مانده ام تنهای ، تنها

من مانده ام تنها میان سیل غمها

گلپونه های وحشی دشت امیدم ، وقت جدایی ها گذشته

باران اشکم روی گور دل چکیده

بر خاک سرد و تیره ای پاشیده شبنم

من دیده بر راه شما دارم که شاید

سر برکشید از خاکهای تیره غم

*

من مرغک افسرده ای بر شاخسارم

گلپونه ها ، گلپونه ها چشم انتظارم

می خواهم اکنون تا سحرگاهان بخوانم

افسرده ام ، دیوانه ام ، آزرده جانم

*

گلپونه ها ، گلپونه ها ، غم ها مرا کشت

گلپونه ها آزار آدم ها مرا کشت

گلپونه ها نامهربانی آتش زدم

گلپونه ها بی همزبانی آتشم زد

*

گلپونه ها در باده ها مستی نمانده

جز اشک غم در ساغر هستی نمانده

گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست

همدرد دل ، شب ها به جز فریاد من نیست

*

گلپونه ها آن ساغر بشکسته ام من

گلپونه ها از زندگانی خسته ام من

دیگر بس است آخر جدایی ها خدا را

سر بر کشید از خاکهای تیره غم

*

گلپونه ها ، گلپونه ها من بی قرارم

ای قصه گویان وفا چشم انتظارم

آه ای پرستوهای ره گم کرده دشت

سوی دیار آشنایی ها بکوچید

با من بمانید ، با من بخوانید

*

شاید که هستی را زسر گیرم دوباره

آن شور و مستی را ز سر گیرم دوباره

*

هما میر افشار

نوبهار / حافظ

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی 

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی 

چنگ در پرده همین می دهدت پند ولی 

وعظت آنگاه کندت سود که قابل باشی 

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش 

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی 

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است 

حیف باشد که ز حال همه غافل باشی 

گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست 

رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی 

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف 

گر شب و روز در این قصه مشکل باشی 

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد 

صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی 

 

حضرت لسان الغیب خواجه حافظ شیرازی 

فایز۱۰

اگر خواهی بسوزانی جهان را 

رخی بنما بیفشان گیسوان را 

بت فایز اشارت کن به ابروت 

بکش تیغ و بکش پیر و جوان را 

دل من/اقبال لاهوری

دل من روشن از سوز درون است 

جهان بین چشم من از اشک خون است 

ز رمز زندگی بیگانه تر باد 

کسی کو عشق را گوید جنون است

اقبال لا هوری

ترانه / بیژن ترقی

از خون جوانان وطن لاله دمیده 

ای عارف موسیقی ایران به کجایی 

گشتند همه شاعر و خواننده مشهور 

خوانند ولیکن به چه آهنگ و صدایی 

بازیچه اطفال شده شعر و ترانه 

مبهوتم از این هرزگی و هرزه درایی 

گر بزم هنر بود به صد شرم و حیا بود 

اکنون نه هنر مانده و نه شرم و حیایی 

بیژن ترقی 

فایز۹

مزن شانه به زلف پر شکن را 

مپوش از سنبل تر یاسمن را 

دل فایز وطن دارد در آن زلف 

مکن دور از وطن اهل وطن را 

فایز۸

بگو آن قاصد نیکو لقا را 

ببر بر دوستان پیغام ما را 

همان ساعت که دیدی یار فایز 

به خاطر آوری این بینوا را 

آبادان

آبادان ابوالغیره    تاج فوق راس الدیره 

 

الفت آب حیاته آبادان 

نیس شهری مثه تو ، توی جهان 

بر لبم اسم تو شعر و غزله 

آب بهمنشیر تو ،چون عسله 

آفتاب مقابلت کم میاره 

آسمون و ماه و صد تا ستاره 

دریاها به پای تو بوسه زدن 

صخره ها همه به سجده افتادن 

اول و اخر هر چی خوبیه 

عشق تو ، تو رگه هر جنوبیه 

نرود یاد تو از خاطره ها 

نشود بسته دگر پنجره ها ...... 

 

حسین دشتی { ابو موعود } 

آفتاب عشق / فاطمه راکعی

آفتاب عشق
تقدیم به ساحت مقدس زهرای اطهر (س)
ای بی نشانه ای که خدا را نشانه ای
هر سو نشان توست ، ولی بی نشانه ای
ای روح پر فتوح کمال و بلوغ و رشد
چون خون عشق در رگ هستی روانه ای
با یاد روی خوب تو می خندد آفتاب
بر خاک خسته رویش گل را بهانه ای
ای نا تمام قصه شیرین زندگی
تفسیر سرخ زندگی جاودانه ای
تصویر شاعرانه در خود گریستن
راز بلند سوختن عارفانه ای
هیهات ، خاک پای تو و بوسه های ما ؟!
تو آفتاب عشق بلند آستانه ای
در باور زمانه نگنجد خیال تو
آری ، حقیقتی بحقیقت فسانه ای
(( زهرا )) ی پاک ، ای غم زیبای دلنشین
تو خواندنی ترین غزل عاشقانه ای

سروده خانم فاطمه راکعی

فایز۷

بتا آهسته تر بردار پا را 

از این دام بلا بر دار ما را 

سراغ نیمه جان داری ز فایز 

بیا بستان سر منت خدا را 

پنجه های آواز/مزدا شاهانی

تو بیا مثل قدیم بندی از این ترانه شو

واسه دل گرمی واژه بهترین بهانه شو

که توی وسعت سینه درد آواز نخونده ست

شعله های زده در شعر لحظه های دل سوزونده ست

میگن این هوای سنگین نفس سازمو کشته

ولی پنجه های آواز وقتی با هم باشه مشته

وقتی بی رنگی نقاش میون این همه رنگه

وقتی آواز و ترانه مرهم دل های تنگه

وقتی که شاعرو کشتن اونو با ترانه شستن

نه با این ترانه هرگز مرثیه خون نمی خواستن

مزدا شاهانی

رقص اشک

رقص اشک من به روی گونه ها 

در بیابان دلم گلپونه ها 

همدمم اینک سکوت است وسکوت 

جز غم و دردم مرا یاری نبود 

نیست یارم تا مرا یاری کند 

غصه هایم را پرستاری کند....... 

ح.د

فایز۶

بهار آمد گلستان شد مطرا 

شدند از نو عنا دل مست و شیدا 

جوانی کاش فایز بد چو گلشن 

که هر ساله شدی سرسبز و خضرا 

فایز۵

به زیر پرده آن روی دل آرا

بود چون شمع در فانوس پیدا

دل فایز چو پروانه به دورش

مدامش سوختن باشد تمنا

فایز۴

خوش آن ملک و خوش آن دلبر خوش آنجا 

خوش آنجایی که دلبر کرده ماوا 

بت فایز بود هر جا بهشت است  

چه ترکستان چه هندستان چه بطحا 

شهر بندر دیلم

آن شهر که بد بندر دیلم نامش 

در روی زمین بهشت دیگر خوانش 

دل در هوس دیدن او پر میزد 

یارب تو به پایان برسان هجرانش ....... 

ح.د

فایز۳

مرا خلد برین دی بودیم جا

کنونم دوزخ است امروز ماوا

نمانده دی نماند فایز امروز

خدا داند چه باشد حال فردا...

CROSSLESS BRIDGE

The shell of the wind is full of complaintsin these hard days full of ironies
laughter cannot be written with sorrow
Who knows about destiny
Between you and me there is a crossless bridge
it is a loneliness of silent roads
The strange and plain of our season
Becomes a safe shelter for weeping
People

سفر ایستگاه / قیصر امین پور

قطار می رود

تو می روی

تمام ایستگاه می رود

ومن چقدر ساده ام

که سالهای سال

در انتظار تو

کنار این قطار رفته ایستاده ام

و همچنان

به نرده های ایستگاه رفته

                            تکیه داده ام ....

قیصر امین پور

شاعری از گتوند

شاعری از گتوند

می خور و شد

اروند

بر لبان شعر

بوسه

خشک شد 

و

لبخند...........

در سوگ قیصر امین پور سروده شد

ح.دشتی

عکس موعود

     

                                                       مشاهده عکس

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

                                        

مشاهده عکس

-----------------------------------------------------------------------------------

 

مشاهده عکس

آفتاب شرق

آفتاب شرق از تو وامدار 

با وجودت دشت و صحرا لاله زار 

ماه و انجم سر به درگاهت نهند 

از قبالت جلوه در شب میدهند 

ای سحاب رحمت ای فصل بهار 

بر کویر خسته این دل ببار 

ما گدای درگه پاک توایم 

چون شقایق پیرهن چاک توایم 

راه با یاد تو ای جان دور نیست 

مقصد ما مشهد موسی علیست 

ضامن ما باش در روز جزا 

ما غلام درگه شاه رضا 

آرزو دارم که یکبار دگر 

خاک پایت را نشانم فرق سر 

عندلیبم لیک در وصفت خموش 

چون جمالت برده از من عقل و هوش .... 

ح.دشتی

فایز۲

عجب دارم از آن زلف چلیپا 

که دارد صد هزاران دل در آن جا 

بت فایز مزن شانه بر آن زلف 

مکن ویرانه خود آن آشیانها 

نی

نی از رفیقان خبری

نی از عزیزان اثری

نی کام دل را شکری

نی شعله عشق و شرری

نی روز من باشد بهار

نی همره من روزگار

باشم هماره بی قرار

عقرب به برج قمری

نی شام من دارد سحر

نی مادرم از من خبر

نی سایه امن پدر

نی همره و همسفری

دنیا به چشم من سیه

چون بیژنم در قعر چه

عمرم همه گشته تبه

ما را ز یادت نبری .....

ح.د

فایز۱

به دست آن بت طاوس زیبا 

میان عاشقان شد فتنه برپا 

دل فایز همیشه در هراس است 

که ما کشته شویم و یار رسوا 

زنده ام

از لبانم شعر میجوشد هنوز 

زنده ام 

دل تلالو میکند از یاد دوست 

زنده ام 

زندگی چیزی نبد جز بردگی 

هرچه هست و هرچه نی جمله زاوست 

زنده ام ........ 

ح.د

عمر گرانمایه

عمر گرانمایه نگر چون به سر آید 

میوه ناچیده که آخر ثمر آید 

مرگ من ایدوست تو باور که نداری 

لیک مرا مرگ چو شهد و شکر آید 

همنفس ماست اجل ز آغاز تولد 

آه از این ماجرا کمتر خبر آید 

مونس تنهایم اینک عمل است و 

وه چه خوشم چونکه عمل چون قمر آید 

راه عجیبی است ولی نور هدایت 

حب اهل بیت نبیم مفر آید 

یاد بکن عاشقا ز شاه شهیدان 

آه بریده سر و خونین جگر آید 

ماه کنون زیر خاک سرد نهان شد 

روز جزا لیک درخشنده تر آید..... 

ح.دشتی  

چهارشنبه ۱۲/۹/۸۲ آبادان/روز درگذشت عمه 

...... 

نغمه

نیست چون تو ای نغمه در جهان به دانایی

آفتاب حسن تو طعنه زد به زیبایی

غایب از نظر هر چند هستی ای نگار من

در دیده قلب من خوشگل و تماشایی

مدهوش و غرلخوانم از باده گفتارت

جمله دفتر شعر و منظومه شیدایی

هست اگر کنون هستم از جام وجود توست

ورنه جمله عالم طبل و کوس رسوایی ......

ح.د

سر در گریبان

سر در گریبانم بیا در کنج زندانم بیا 

کافر شدم در عشق تو ای کفر و ایمانم بیا 

حال خراب ما ببین یکدم کنار ما نشین 

یک گوشه ای با ما گزین ای جان جانانم بیا 

روشن بکن شمع وجود بود و نبودم از تو بود 

غیر از تو در قلبم نبود ای نوبهارانم بیا 

مردم بیا زنده ام بکن چون شمس تابنده ام بکن 

از عشق آکنده ام بکن ای گل عذارانم بیا 

ویران شود بی تو جهان خاموش جمع عاشقان 

وندر سکوتم این زمان ای نای نالانم بیا 

سروی وتو آزاده ای در غربتی افتاده ای 

از نو بیاور باده ای ساقی مستانم بیا 

وندر فراقت روز و شب افتاده ام ازتاب و تب 

اسم تو دارم من به لب سرو خرامانم بیا 

یارب به ما بازش رسان چون ماه شب در آسمان 

ما را ز غربت وارهان پایان هجرانم بیا ........ 

ح.دشتی

آبی ترین

آبی ترین دریاترین شیداترین زیباترین 

هرگز ندیدم نازنین همچون تو در روی زمین 

شاه منی ماه منی گر غم خورم آه منی 

تو عشق جانکاه منی تو اولی و آخرین 

روید ز اشک یار من صد گل به صحرا و دمن 

ای نوگل طرف چمن من بر توام عاشقترین 

فخر جهان در هر زمان چون آفتاب و کهکشان 

انگشتر هفت آسمان یاقوت روی تو نگین 

محراب رویت قبله ام با عشق پاکت زنده ام 

هم خنده و هم گریه ام تو ماهی و بالا نشین 

واله تویی ژاله تویی بر دور مه هاله تویی 

در گلشنم لاله تویی ای نازتر از یاسمین 

سالار من دلدار من ای مونس و غمخوار من 

ای خواب و ای بیدار من بی تو منم زار و غمین 

ویران مکن قلبم دگر بر من مزن تیغ شرر 

من را به رویاها ببر با بوسه های آتشین 

یارب من و یار مرا از هم مکن هرگز جدا 

شادی بده در این سرا با یار کی باشم حزین ...... 

ح.دشتی