افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

مولانا۲۶

آن چشم که خون گشت غم او را جفت است 

زو خواب طمع مدار کو کی خفته است 

پندارد کاین نیز نهایت دارد 

ای بی خبر از عشق که این را گفته است

پیامک

ای همه غمگین اگر تنها شدی من با توام 

خسته دل از هر که و هر جا شدی من با توام 

گر به کنج بی کسی آمیخته ای با درد خویش 

دلگران از مردم دنیا شدی من با توام 

ترانه فیلم سوپر استار

نگاهم کن

که من رو به سقوطم

نه این من نیست

منی که روبروتم

بذار همه ببینن

آسمونم بی فروغه

بذار مردم بدونن که

ستاره شون دروغه

یه کاری کن یه کاری کن

نگو سهم من این بوده

نذار از هم بپاشم من

از این تکرار بیهوده

یه کاری کن یه کاری کن

که می ترسم از این آوار

یه کاری کن اگه دستات

هنوزم ناجیه ای یار

من اینک ورشکسته

خسته خسته

از خودم بی زار

و

از هم وا شکسته

ببین اسیر بن بست جنونم

نمی تونم نمی تونم که من اینجا بمونم

........

پیامک

رقص آوار در تکلم من 

من صدا می زنم تو را در باد 

مقصدم واحه فراموشی 

می روم چون ترانه ای در باد 

فایز۵۰

شب ابر است و دنیا تیره تار است 

خیالم پاسبان کوی یار است 

پلنگ نفس فایز ، سینه بر خاک 

بکش جانا ، که هنگام شکار است 

پیامک

کوچه های شهر ما ویران نمی ماند عزیز 

کار و بار عشق ، بی سامان نمی ماند عزیز 

یک نفر فردا زمین را نور باران می کند 

مهدی ما تا ابد پنهان نمی ماند عزیز 

مولانا۲۵

آن تلخ سخنها که چنان دل شکن است 

انصاف بده چه لایق آن دهن است 

شیرین لب او تلخ نگفتن هرگز 

این بی نمکی ز شوربختی من است 

پیامک

سیدی غیبتک نفت رقادی 

          سیدی غیبتک وصلت مصابی 

مولانا۲۴

آمد بر من چو در کفم زر پنداشت 

چون دید که زر نیست وفا را بگذاشت 

از حلقه گوش او چنن پندارم 

کآن جا که زر است گوش میباید داشت

فایز۴۹

نه قامت ، تازه سرو جویبار است 

نه نرگس ، چشم آهوی تتار است 

حدیث سلسبیل و حور ، فایز 

بیان صحبت لبهای یار است 

مولانا۲۳

آری صنما بهانه خود کم بودت 

تا خواب بیآمد و زما بر بودت 

خوش خسب که من تا بسحر خواهم گفت 

فریاد ز نرگسان خواب آلودت 

پیامک

شاه ترکان سخن مدعیان می شنود 

              شرمی از مظلمه خون سیاهوشش باد

ای پادشه خوبان /حافظ

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی

دایم گل این بستان شاداب نمی ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

دیشب گله زلفش با باد همی کردم

گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

صد باد صبا اینجا با سلسله می رقصند

این است حریف ای دل تا باد نپیمایی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی

وی یاد توام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست

کفر است در این مذهب خودبینی و خود رایی

زین دایره مینا خونین جگرم می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد

شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

 

پیامک

کاش بودی تا دلم تنها نبود 

تا اسیر قصه فردا نبود 

کاش بودی تا برای قلب من 

زندگی این گونه بی معنا نبود 

فایز ۴۸

چه مقصود است از این ، جانا بگو راست 

گهی کج می نهی زلفت گهی راست 

بگفت از بهر بیم خصم فایز 

که یعنی مار و عقرب هر دو ما راست 

مدح حضرت عباس

عباس که در عشق دلی یکدله داشت 

در دشت جهاد پرچم قافله داشت 

یک روز پس از حسین آمد به جهان 

یعنی ز حسین یک قدم فاصله داشت 

پیامک

آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم 

از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم 

تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم 

شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم 

مولانا۲۲

ای آنکه تو یوسف منی ، من یعقوب 

ای آنکه تو صحّت منی ، من ایوب 

من خود چه کسم ای همه را تو محبوب 

من دست همی زنم تو پائی میکوب 

سبز / قیصر امین پور

خوشا هر باغ را بارانی از سبز 

خوشا هر دشت را دامانی از سبز 

برای هر دریچه سهمی از نور 

لب هر پنجره گلدانی از سبز 

پیامک

اگررفتم تو یادم کن 

اگر مردم تو خاکم کن 

اگر ماندم در این دنیا 

به مهر خود تو شادم کن 

پیامک

اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست 

               

           وفا آن است که نامت را همیشه روی لب دارم 

رباعیات عنصری۸

ای کاش من آن دو زلف عنبر برمی 

تا بر رخ او زمان زمان بگذرمی 

ای کاش من آن دو لعل چون شکرمی 

تا از دهن نوش تو می بر خورمی 

فایز ۴۷

دل آگه چه محتاج برید است ؟ 

چه حاجتمند پیغام و نوید است؟ 

خبر از حال فایز یار دارد 

چه لازم دیگرش گفت و شنید است 

پیامک

ندیدم بهاری  

محبت ز یاری 

دلم غرق خون شد 

عجب روزگاری 

پیامک

شعبان شد و پیک عشق از راه رسید 

عطر نفس بقیه الله رسید 

با جلوه سجاد و ابوالفضل و حسین 

یک ماه و سه خورشید در این ماه رسید 

رباعیات عنصری۷

در عشق تو پای کس ندارد جز من 

در شوره کسی تخم نکارد جز من 

با دشمن و با دوست بدت می گویم 

تا هیچکست دوست ندارد جز من 

مولانا۲۱

این باد سحر محرم راز است مخسب 

هنگام تضرع و نیاز است مخسب 

بر خلق دو کون از ازل تا به ابد 

این در که نبسنه است بازست مخسب 

فردای ماهیان

ماهیان بی خبر از فردای خویش 

گرد هم باشند یا آنکه پریش 

رود یا مرداب یا دریای دور 

در کجا پایان پذیرد زندگیش ؟ 

ح.د

پیامک

ویرانه نه آنست که جمشید بنا کرد 

ویرانه نه آنست که فرهاد فرو ریخت 

ویرانه دل ماست که هر جمعه به یادت 

صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت 

فایز۴۶

هر آن کس عاشق است از دور پیداست 

لبش خشک و دو چشمش مست و شیداست 

بود فایز مثال روزه داران 

اگر تیرش زنی خونش نه پیداست 

رباعیات عنصری ۶

گفتم که چرا چو ابر خونبارانم 

گفت از پی آنکه چون گل خندانم 

گفتم که چرا بی تو چنین پژمانم 

گفت از پی آنکه تو تنی من جانم 

پیامک

کنار آشیانه تو آشیانه می کنم 

فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم 

اگر کسی سوال کند به خاطر چه زنده ای ؟ 

من برای زندگی تو را بهانه می کنم 

فایز۴۵

رخ تو آتش و زلف تو دود است 

مرا زین سرد مهریها چه سود است ؟ 

چو فایز در بیابان تشنه جان داد 

چه حاصل در صفاهان زنده رود است ؟

رباعیات عنصری ۵

آمد بر من که ؟ یار ، کی ؟ وقت سحر 

ترسنده ز که ؟ ز خصم ، خصمش که ؟ پدر 

دادمش دو بوسه ، بر کجا ؟ بر لب بر 

لب بد ؟ نه ، چه بد ؟ عقیق ، چون بد ؟ چو شکر 

عنصری

فایز۴۴

دگر از نو نوای نی بلند است 

مگر چون من ز هجران گله مند است 

چو فایز ناله اش بی موجبی نیست 

کسی دور از نیستانش فکنده است