افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

مناجات۱۰

ای بر سر هر کس از خیانت هوسی 

بی یاد تو بر نیاید از دل نفسی 

مفروش مرا ببخش و آزادم کن 

من خواجه یکی دارم و تو بنده بسی 

مولانا۳۳

ای خواجه ترا غم جمال و جاه است 

و اندیشه باغ و راغ و خرمنگاه است 

ما سوختگان عالم توحیدیم 

ما را سر لا اله الله است 

مناجات۹

ای دوست کسی با خبر از دردم نیست 

آگاه ز حال و چهره زردم نیست 

آگاه تویی ز درد من ای الله 

دریاب مرا که جز توام یاری نیست 

دوش وقت سحر.../حافظ

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند 

و ندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند 

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند 

باده از جام تجلی صفاتم دادند 

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی 

آن شب قدر که این تازه براتم دادند 

چون من از عشق رخش بیخود و حیران گشتم 

خبر از واقعه لات و مناتم دادند 

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب 

مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند 

بعد ار این روی من و آیینه حسن نگار 

که در آنجا خبر از جلوه ذاتم دادند 

این همه شهد و شکر کز نی کلکم ریزد 

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند 

هاتف آنروز بمن مژده این دولت داد 

که بر آن جور و جفا صبر و ثباتم دادند 

کیمیایی است عجب بندگی پیر مغان 

خاک او گشتم و چندین درجاتم دادند 

بحیات ابد آنروز رسانید مرا 

خط آزادگی از حسن مماتم دادند 

عاشق آندم که بدام سر زلف تو فتاد 

گفت کز بند غم و غصه نجاتم دادند 

همت پیر مغان و نفس رندان بود 

که زبند غم ایام نجاتم دادند 

شکر شکر ، بشکرانه بیفشان حافظ 

که نگار خوش شیرین حرکاتم دادند 

خواجه حافظ

مناجات۸

ای جمله بی کسان عالم را کس 

یک جو کرمت تمام عالم را بس 

من بی کسم و تو بی کسان را یاری 

الله به فریاد من بی کس رس 

کوچه های کوفه

کاسه شیری به دستم بود و در 

کوچه های شهر پرسه می زدم 

باز می گشتم ز بیت بو تراب 

در میان گریه ، ضجه می زدم 

رفته بودم با گروه کودکان 

بهر دیدار امیر مومنان 

چون طبیب حاذقی گفته است ، شیر 

آورید بهر شه هر دو جهان 

مجتبی آمد و با ماها بگفت 

باز گردید ، کودکان دیگر بس است 

ای برادرهای کوچولوی من 

مجتبی مثل شما هم بی کس است 

باز می گشتیم به اندوهی عظیم 

در میان سینه ها داغی الیم 

در میان کوچه ها گم گشته ایم 

تا ابد ما غرق ماتم گشته ایم ....... 

 

ح. دشتی 

پیش تعزیه شب ۱۹ رمضان

کس دیده در ایام که یک روبه پیری 

در بیشه شیران کند اهنگ دلیری 

این هم عجب آمد که به محراب عبادت 

شمشیر زند عبد ذلیلی به امیری 

هر روز بدی روزه و شبها به عبادت 

افطار علی بود به یک قرص شعیری 

در خانه او بود ز اوضاع جهانی 

جلد غنم و یک طبق و کهنه حصیری 

در دهر به سر برد به یک کهنه لباسی 

در جنگ نپوشید نه قاقم ، نه حریری 

هنگام سخاوت دو هزار اشتر با بار 

در راه خدا داد به یک مرد فقیری 

شاهی که خدا گفت به قرآن صفتش را 

در آیه مسکین یتیما و اسیری  

مناجات۷

یا رب به دلم به غیر خود جا مگذار 

در دیده من گرد تمنا مگذار 

گفتم گفتم ز من نمی آید کار 

رحمی رحمی مرا به من وامگذار 

مناجات۶

در هر سحری با تو همی گویم راز 

در حضرت تو همی کنم راز و نیاز 

بی منت بندگانت ای بنده نواز 

کار من بیچاره درمانده بساز 

مناجات۵

یا رب ز کرم بر من دل ریش نگر 

تو محتشمی بر من درویش نگر 

شایسته درگهت ندارم چیزی 

بر من منگر بر کرم خویش نگر 

مناجات۴

ای ذات تو بر کل ممالک مالک 

ای راهروان کوی عشقت سالک 

من وصف تو از کلام تو می گویم 

انت الباقی و کل شیئی هالک 

مولانا۳۲

ای جان ز دل تو بر دل من راهست 

وز جستن آن راه دلم آگاهست 

زیرا دل من چو آب صافی و خوشست 

آب صافی آیینه دار ما هست 

مناجات۳

ای ذات تو بر کل ممالک شده فرد 

سر در خط بندگیت داده زن و مرد 

گر جمله کاینات کافر گردند 

بر دامن کبریات ننشیند گرد 

فایز۵۶

تو خوبی ، او زخوبی بی نیاز است 

تو سروی ، آن پری رخ سرو ناز است 

مرنج از راستی دلدار فایز 

تو بازی آن نکو رخ شاهباز است 

مناجات۲

ای آن که به ملک خویش پاینده تویی 

در ظلمت شب ، صبح نماینده تویی 

کار من بیچاره قوی بسته شده 

بگشای خدایا که گشاینده تویی 

مناجات۱

شب خیز که عاشقان به شب راز کنند 

گرد در و بام دوست پرواز کنند 

هر جا که دری بود به شب در بندند 

الا در دوست را که شب باز کنند 

مولانا۳۱

آن نور مبین که در جبین ما هست 

وآن ضد و یقین که در دل آگاه  هست  

این جمله نور بلکه نور همه نور 

از نور محمد رسول الله است 

پیامک

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد 

وسعت تنهائیم را حس نکرد 

در میان خنده های تلخ من 

گریه پنهانیم را حس نکرد 

در هجوم لحظه های بی کسی 

درد بی کس ماندنم را حس نکرد 

آن که با آغاز من مانوس بود 

لحظه پایانیم را حس نکرد 

فایز۵۵

تو که ای دل مکان در کوی یار است 

تو که روز و شبان آنجا قرار است 

تو که با فایزت نبود علاقه 

بگو دیگر تو را با ما چه کار است 

پیامک

از عین علی عروج ما معتبر است 

وز لام علی لسان ما پر گهر است 

آن کس که ندارد خبر از یای علی 

از هستی خود در این جهان بی خبر است 

مولانا30

این شکل سفالین تنم جام دلست 

و اندیشه پخته ام می خام دلست 

این دانه دانش همگی دام دلست 

این من گفتم و لیک پیغام  دلست 

پیامک

در این فکرم من و دانم که هرگز 

مرا یارای رفتن زین قفس نیست 

اگر هم مرد زندانبان بخواهد 

دگر از بهر پروازم نفس نیست 

مولانا۲۹

ای عقل برو که عاقلی اینجا نیست 

گر موی شوی موی ترا گنجا نیست 

روز آمد و روز هر چراغی که فروخت 

در شعله آفتاب جز رسوا نیست 

فایز54

بهشت است این زمین یا کوی یار است 

که خاکش نافه مشک تتار است 

حدیث سلسبیل و حور ، فایز 

بیان صورت و لبهای یار است 

پیامک

از عرش صدای ربنا می آید 

آواز خوش خدا خدا می آید 

فریاد که درهای بهشت باز کنید 

مهمان خدا سوی خدا می آید 

مولانا۲۸

ای جان خبرت هست که جانان تو کیست 

وی دل خبرت هست که مهمان تو کیست 

ای تن که به هر حیله رهی میجویی 

او میکشدت ببین که جویان تو کیست 

پیامک

دوستی آن است که بلبل بر رخ گل می کند 

               صد جفا از خار می بیند ، تحمل می کند 

فایز۵۳

مرا این زندگی از بوی یار است 

و گرنه جان بدین پیکر چه کار است ؟ 

کنون که هست فایز ، زنده ز آن است 

دو چشم و دل به راه انتظار است 

مولانا۲۷

آنکس که درون سینه را دل پنداشت 

گامی دو سه رفت وجمله حاصل پنداشت 

تسبیح و سجاده توبه و زهد و ورع 

این جمله رهست خواجه منزل پنداشت 

یاد دوستان

برای بابک کپتان 

 

باد یاد دوستان را برد ؟ نه 

روح سر سبز بهار افسرد ؟ نه 

رفت هر چند از بر یاران 

غنچه های مهر او پژمرد ؟ نه 

از ازل در قلب یاران بود 

خنده هایش لطف باران بود 

صد سبد شعر و غزل در کف 

چون زلال چشمه ساران بود 

بر لبانش شعر چون دریا 

در کلامش یاس نا پیدا 

در میان کوچه های شب 

رفت و رفت و گشت نا پیدا 

کز نیستان آمده بودش 

خاک دنیا جمله فرسودش 

لیک سوی نی ستان برگشت 

بر حریم پاک معبودش ....... 

ح.د  

فایز۵۲

دلم را تیر مژگانت شکار است 

نه مجبوری است ، دل خود خواستار است 

مکش از سینه فایز خدنگت 

که این ز آن دست و بازو یادگار است 

پیامک

الا که نور خدایی خدا کند که بیایی 

تو نور غیب نمایی خدا کند که بیایی 

غم فراق تو جانا خدا کند که سر آید 

سر آید و تو برآیی خدا کند که بیایی 

دمی که بی تو برآید خدا کند که نیاید 

الا که هستی مایی خدا کند که بیایی 

ترانه دنیای ویرونه

دستام از این که هست

تنهاترم می شه

دروغ بگو بازم

دروغ بگو بازم

من باورم می شه

*

چه بی هوا مونده

عطر تو از دستم

اونجا که باید دید

اونجا که باید دید

من چشمامو می بستم

*

دنیای وارونه

اینوخوب میدونه

من دیوونه

تورو دوس دارم

اون همه بدیا

دوباره با صدا

گم میشه

میره زود از یادم

ترانه سرا؟؟؟

پیامک

سکوتم را به باران هدیه کردم 

تمام زندگی را گریه کردم 

نبودی در فراق شانه هایت 

به هر خاکی رسیدم تکیه کردم

فایز۵۱

ندانم چون کنم دل بی قرار است 

به چشمم روز روشن ،شام تار است 

ندانم راز دل با کی بگویم 

دو چشمم فایز ،اینک اشکبار است