به دیوان خواجه تفال زدم که نظر خواجه را راجع به ارباب بدانم این بیت آمد
تویی آن جوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
ای عندلیبان گلشن خراب است
آهسته نالید اصغر به خواب است
از داغ اصغر ، دلخون رباب است
لای لایی از سفر برگشته رودم
شیر از پیکان کافر خورده رودم
*
گهواره خالی ، اصغر نه پیداست
یاران چه سازم رودم نه اینجاست
در باغ رضوان در نزد زهراست
لای لایی از سفر برگشته رودم
شیر از پیکان کافر خورده رودم
*
اهل مدینه یکسر بیایید
ما بی کسان را یاری نمایید
خاک مصیبت بر سر نمایید
لای لایی از سفر برگشته رودم
شیر از پیکان کافر خورده رودم
*
یاران ز غربت ، زینب رسیده
ظلم و ستمها بسیاری دیده
بار مصیبت قدش خمیده
لای لایی از سفر برگشته رودم
شیر از پیکان کافر خورده بودم
*
مرحوم شیخ حسین صافی دره بانی
بر بالای در خیمهگاه سنگ مرمری قرار دارد که این ابیات برآن نقش بسته است:
یا زائراً خیم الحسین بکربــلا طف فی جوانبها مع ساجـم
فاذا وصلت الی خیام بنی الهدی اهل الفضائل من سلاله هاشم
واذکر اباالفضل المضرج بالدما وعـلی الاکــبر ثم القاسم
واذکرحسین السبط لما قد هوی فوق الصعید ولایری من راحم
«ای کسیکه به زیارت خیمهگاه حسین درکربلا آمدهای، با چشمگریان اطراف آن طواف کن.
و هنگامیکه به خیمهگاه خاندان هدایت و اهل فضیلت نسل بنیهاشم رسیدی.
ابوالفضل ( علیه السلام ) خون آلود و علی اکبر و قاسم را به خاطرآور.
همچنین امام حسین ( علیه السلام ) را به یادآورکه بر روی خاک افتاده وکسی به او رحم نمیکند».
خوشا از دل نم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه فریاد کردن
خوشا از نی، خوشا از سر سرودن
خوشا نینامهای دیگر سرودن
نوای نی، نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است
نوای نی نوای بینواییست
هوای نالههایش نینواییست
نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گل، بیماری سنگ
قلم تصویر جانکاهیست از نی
علم تمثیل کوتاهیست از نی
خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سرِ او را به خط نی رقم زد
دل نی نالهها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پرسوز
چه رفت آن روز در اندیشه نی
که اینسان شد پریشان بیشه نی؟
سری سرمست شور و بیقراری
چو مجنون در هوای نیسواری
پر از عشق نیستان سینه او
غم غربت غم دیرینه او
غم نی بند بند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست
دلش را با غریبی، آشناییست
به هم اعضای او، وصل از جداییست
سرش بر نی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردیده، گه دال
ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد
سری بر نیزهای، منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل
چگونه پا ز گل بردارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟
گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر، باری از دل بود بر نی
چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی نوای عشق سر داد
به روی نیزه و شیرین زبانی!
عجب نبود ز نی شکر فشانی
اگر نی پردهای دیگر بخواند
نیستان را به آتش میکشاند
سزد گر چشمها در خون نشینند
چو دریا را به روی نیزه بینند
شگفتا بیسر و سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق!
ز دست عشق در عالم هیاهوست
تمام فتنهها زیر سر اوست
قیصر امین پور
مپندار که تنها کربلائیان را بدان بلا آزموده اند، وسعت صحرای کربلا به اندازه همه تاریخ است، ای دل تو چه می کنی؟ می مانی یا می روی؟ داد از آن اختیار که ترا از حسین(ع) جدا کند. (سید مرتضی آوینی)
مبر نام جدایی ترسم ای دوست
که همچون مار بیرون آیم از پوست
مکش فایز ، که هجران کشت او را
تن مقتول آزردن نه نیکوست
و لو لم یکن فی صلب آدم نوره
لما قیل قدماً للملائکه اسجدوا
و لولاه ما قلنا و لا قائل ٌ
لمالک یوم الدین ، ایاک نعبد
سید رضی
غروب ندارد آفتاب دین محمد
تا که غدیر است در آیین محمد
راه هدایت بجز راه علی نیست
داده ولایت خدا امین محمد
ح.د
دلا باید به هر دم یا علی گفت
نه هر دم بل دمادم یا علی گفت
به هر پیچ و به هر خم یا علی گفت
به هر شادی و هر غم یا علی گفت
دمی که روح در آدم دمیدند
ز جا برخاست آدم یا علی گفت
رسول الله شنید از پرده غیب
ندایی آمد آن هم یا علی گفت
شب معراج احمد با احد بود
ولی برگشت و او هم یا علی گفت
دلم میخواد به کربلا برگردم
بازم به اون شهر خدا برگردم
برم و باز بشینم در کنار علقمه
هر چقدر گریه کنم بخدا بازم کمه
دلم میخواد به کربلا برگردم
دوستان گلم تا ۲ ساعت دیگه عازم کربلایم
انشاالله نایب الزیاره رفقا خواهم بود
نگارا ! شربت از لبهات بفرست
گلاب از گوشهء چشمات بفزست
برای توتیای چشم فایز
کف دستی ز خاک پات بفرست
کهن دیارا! دیار یارا! دل از تو کندم ولی ندانم،
که گر گریزم کجا گریزم؟ و گر بمانم کجا بمانم؟
نه پای رفتن، نه تاب ماندن، چگونه گویم درخت خشکم؟
عجب نباشد اگر تبرزن، طمع ببندد در استخوانم!
در این جهنم، گل بهشتی، چگونه روید؟ چگونه بوید؟
من ای بهاران، ز ابر نیسان، چه بهره گیرم که خود خزانم؟
به حکم یزدان شکوه پیری مرا نشاید، مرا نزیبد!
چرا که پنهان به حرف شیطان سپردهام دل که نوجوانم!
صدای حق را سکوت باطل در آن دل شب چنان فرونشاند
که تا قیامت در این مصیبت گلو فشارد غم نهانم!
کبوتران را به گاه رفتن سر نشستن به بام من نیست،
که تا پیامی به خط جانان ز پای آنان فرو ستانم!
سفینه دل نشسته در گل، چراغ ساحل نمیدرخشد
در این سیاهی سپیدهای کو؟ که چشم حسرت در او نشانم
الا خدایا! گره گشایا! به چارهجویی مرا مدد کن!
بود که بر خود دری گشایم، غم درون را برون کشانم
چنان سراپا شب سیه را، به چنگ و دندان، درآورم پوست،
که صبح عریان به خون نشیند، بر آستانم، در آسمانم!
کهن دیارا! دیار یارا! به عزم رفتن دل از تو کندم،
ولی جز اینجا وطن گزیدن، نمیتوانم! نمیتوانم!
*****
از زندهیاد نادر نادرپور
مهربان بابای خوب بی کسان
چشمهء جودت به گیتی شد روان
واله تو جن و انس و هم پری
ز انبیاء و از ملائک برتری
لا فتی الا علی آمد به بدر
خیر من الف شهر لیلة قدر
ای سحاب رحمتٌ للعالمین
ای علی جان دوستت دارم همین
یاس، چون پژمرد از باد خزان؟
دست تو بسته ز بیداد .....
ماه آن شب بی گمان در زیر ابر
گشته پنهان همچو ماه تو به قبر
تا طلوع صبح صادق کی رسد
بر دو چشم انتظارم پا نهد
قائم آل محمد آیدم
جان به کف تقدیم ایشان بایدم
یا علی داغی به دل دارم ولی
با که گویم نیست اینجا همدلی
از کدامین باده ها نوشیده ای
هفت عالم را به آنی دیده ای
نوشداروی است خاک کوی تو
شیعیانت سینه چاک روی تو
حج من دیدار گلزار علیست
خانه الله با مولا یکیست
ضربتی بر فرق عدل و داد زد
جبرئیل از آسمان فریاد زد
راه هر کس کز علی گردد جدا
همچو ملجم مشرک است او بر خدا
تیغ اگر بر جان من از غم زنند
دنده ها و استخوانم بشکنند
از تو ای مولا نمیگردم جدا
ذره ذره هستیم گفت این ندا
مستم از جام ولایت یا علی
جان من بادا فدایت یا علی
از وجودم عشق تو سر میزند
مهر تو در سینه اخگر میزند
مرحبا ای نور چشمان نبی
مرحبا ای جان جانان نبی
عندلیب بوستان مصطفی
فوق ایدیهم بود دست خدا
لیس للانسان الا ما سعی
عشق تو ما را رسانده تا کجا
یار چون رنجه قدم گلزار زد
خط بطلان شرک و مکر و عار زد
ح.دشتی
سلامٌ علی آل طه و یاسین
سلامٌ علی آل خیرالنبیین
سلامٌ علی روضةٍ حلّ فیها
امامٌ یباهی به الملک والدین
امام به حق شاه مطلق که آمد
حریم درش قبله گاه سلاطین
شه کاخ عرفان ، گل شاخ احسان
دُر دُرج امکان ، مه برج تمکین
علی بن موسی الرضا کز خدایش
رضا شد لقب چون رضا بودش آیین
ز فضل و شرف بینی او را جهانی
اگر نَبوَدت تیره چشم جهان بین
پی عطر روبند حوران جنّت
غبار دیارش به گیسوی مشکین
اگر خواهی آری به کف دامن او
برو دامن از هر چه جز اوست درچین
چو جامی چشد لذت تیغ مهرش
چه غم گر مخالف کشد خنجر کین
عبدالرحمان جامی
شمع جمع شاپرکهایی رضا
ای کلید ساده مشکل گشا
آن گل زیبا گل خوشبو تویی
ای رضا جان، ضامن آهو تویی
با نگاهت چون کبوتر کن، مرا
تا بگیرم اوج، خوشحال و رها
چرا مردم نمیدانند که در گلهای ناممکن هوا سرد است ؟؟؟
رسم گری گشو ( گرگیعان )
در شب نیمه ماه رمضان به افتخار تولد کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی (ع) در مناطق جنوبی ایران و کشورهای عربی حوزه خلیج فارس برگزار میشود.
خانواده ها از چند روز قبل در تدارک و تهیه آجیل این مراسم که شامل گندم برشته
و آجیل مشکل گشا و بعضا بنک و باسورک و شکلات هست میباشند.
در این شب پس از افطار ، کودکان خردسال کیسه های کوچکی که از قبل تهیه شده را به گردنشان آویخته و به در منازل مردم میروند و میگویند : گری گشو ؛
سرت بشو ، مردم نیز از آجیلی که قبلا تهیه کرده اند در کیسه های بچه ها میریزند
بچه ها هم برای تشکر میگویند :« خونه ی گچی ، پر همه چی »برای منازلی هم که خصت به خرج بدهند و بچه ها را مایوس کنند میگویند « خونه ی گدا ، خیرشه ندا »
در مناطق عرب زبان هم کودکان میگویند : گرگیعان و گرگیعان ، الله خلی ولیدکم
( خداوند پسر شما را نگه دارد ) یا اسم پسر صاحب خونه رو میگویند
این مراسم تا پاسی از شب ادامه پیدا میکند.
این مراسم یادگاری است از حضرت زهرای بتول (س) که در چنین شبی به مناسبت تولد امام حسن (ع) جشن گرفتند و اطعام فرمودند .
سرّ سخن دوست نمیارم گفت
درّی است گرانبها نمیارم گفت
ترسم که بخواب در بگویم سخنی
شبهاست که از بیم نمیارم گفت
سرم پر شور و شیدای تو کافی است
دلم داغ تمنای تو کافی است
به سیر گلستان فایز چه حاجت ؟
خیال سرو بالای تو کافی است
هان تا سر رشتهء خرد گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو تویی و راه تویی ، منزل تو
هشدار که راه خود به خود گم نکنی
شیخ شهاب الدین سهروردی
در راه طلب عاقل و دیوانه یکی است
در شیوهء عشق خویش و بیگانه یکی است
آنرا که شراب وصل جانان دادند
در مذهب او کعبه و بتخانه یکی است
جستجویم عاقبت پایان گرفت
تا که دستم یوسف زهرا گرفت
روز و شب دنبال حق گشتم ولی
با وجودت روز و شب معنا گرفت
دایما در فکرتم ایکاش اما لحظه ای
از شرار برق چشمانت دلم غوغا گرفت
چون که دنیا تیره گشته زین همه دود ستم
غصه های جانگدازت خواب را از گرفت
یا به مکه یا مدینه ، کربلایی یا نجف
این دل خسته سراغ اینجا و هم آنجا گرفت
عصر غیبت کی به آخر میرسد جانا بیا
آتش هجران مرا از فرق سر تا پا گرفت
جمکرانت توتیای دیده های انتظار
العجل و ادرکنی مردم کنون بالا گرفت....
ح.د