افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

رزهای سرخ عشق

رویش رزهای سرخ عشق در صحرای غم

مرهم مهر و محبت بود بر بحر الم

آسمان دیده ام پر می شود از ابر شوق

آن دمی که پر گشاید در دلم یادت صنم

خستگان را گر که گیری دست عیب و ننگ نیست

در طریق عاشقی بانگ انا الحق می زنم

توسن امید می تازد به دشت آرزو

تا کدامین قله های قرب آخر می روم

فصل غربت رو به پایان می رود روزی که تو

پا نهی چون فاتحان بر کشور سرد دلم

اسم شب را پاس بخش پادگان دل بگو

جوشش دل ، خنده تو ، اشک دیده ، جام جم

ح.دشتی

مدح امام رضا

دلا چون رضا مهربان سروری کو ؟

به دریای هستی چنین گوهری کو ؟

به هفت آسمانهای بالا کشیده

چونان شمس تابان بلند اختری کو ؟

رضا بر دو عالم امیر است و سلطان

رضا آنکه لطفش ندارد نهایت

وجود خدا را نشان است و آیت

چه گویم زوصفش که شاه است و سرور

به عشق و به مهر و به جود و سخاوت

رضایست شاهنشه ملک ایران

رضایست با عشق و با مهر و رافت

و بر پیروانش بود ابر رحمت

به درگاه پر فیض باب الحوائج

بدیدیم بس معجزات و کرامت

شنیدیم صوت دل انگیز قرآن

و جبریل بر درگهش سر به زانو

غبار حرم را زند بر سر و رو

ز بهر کرامت به زوار مولا

ز جنت بیاورده او عطر خوشبو

شمیم خوش عطر صد لاله زاران

ز شهر نبی آمده سوی ایران

به صحرای دلها بود چون بهاران

بیاورده سر سبزی و خرمی را

کویر از وجودش شده سبزه زاران

چو اشک زلال دل چشمه ساران

ضمانت نموده است زوار خود را

به وقت وفات و به میزان چو بر پا

صراط و جزا و به صحرای محشر

شفاعت نماید همه شیعیان را

به روز قیامت ز جمله گناهان

چو بینم به جایی یکی خوشه انگور

رضا را به یاد آورم حال رنجور

که مسموم گردیده از زهر مامون

که دیده است خورشید در چنگ شبکور

شقایق غریب است در شوره زاران

دلا خاک پای رضا ، توتیا کن

هر آنکس بغیر از رضا را رها کن

که اویست باب المراد گدایان

امام غریب حاجتم را روا کن

و بر آتش غم سحاب است و باران

ح.دشتی

82/9/21

 

لبخند

به لبخند موعود من زنده ام 

و گرنه در این گور پوسیدمی 

چو خضر یافتم چشمه آب حیات 

از آندم که لبهاش بوسیدمی...... 

ح.د 

قفل

صد قفل اگر زنم به قلبم

رسوای جهان شوم هماره

از دست زبان بی لجامم

انگشت نما شدم دوباره

هر جا که روم به کوی و برزن

هر لحظه به سوی من اشاره

در هفت سماء و کهکشانها

شد قسمت من یکی ستاره

               اما

ستاره ای است خاموش

از یاد همه شدم فراموش

ح.د

کوچه های کوفه

کاسه شیری به دستم بود و در 

کوچه های شهر پرسه می زدم 

باز می گشتم ز بیت بو تراب 

در میان گریه ، ضجه می زدم 

رفته بودم با گروه کودکان 

بهر دیدار امیر مومنان 

چون طبیب حاذقی گفته است ، شیر 

آورید بهر شه هر دو جهان 

مجتبی آمد و با ماها بگفت 

باز گردید ، کودکان دیگر بس است 

ای برادرهای کوچولوی من 

مجتبی مثل شما هم بی کس است 

باز می گشتیم به اندوهی عظیم 

در میان سینه ها داغی الیم 

در میان کوچه ها گم گشته ایم 

تا ابد ما غرق ماتم گشته ایم ....... 

 

ح. دشتی 

یاد دوستان

برای بابک کپتان 

 

باد یاد دوستان را برد ؟ نه 

روح سر سبز بهار افسرد ؟ نه 

رفت هر چند از بر یاران 

غنچه های مهر او پژمرد ؟ نه 

از ازل در قلب یاران بود 

خنده هایش لطف باران بود 

صد سبد شعر و غزل در کف 

چون زلال چشمه ساران بود 

بر لبانش شعر چون دریا 

در کلامش یاس نا پیدا 

در میان کوچه های شب 

رفت و رفت و گشت نا پیدا 

کز نیستان آمده بودش 

خاک دنیا جمله فرسودش 

لیک سوی نی ستان برگشت 

بر حریم پاک معبودش ....... 

ح.د  

فردای ماهیان

ماهیان بی خبر از فردای خویش 

گرد هم باشند یا آنکه پریش 

رود یا مرداب یا دریای دور 

در کجا پایان پذیرد زندگیش ؟ 

ح.د

طوفان ویرانی

آمد و آتش به جانم زد

رفت و سنگی هم به جامم زد

حسرت آورد و غرورم برد

گلشن دل از غمش پژمرد

تور صیدش را چو آورده

غمزه ای و دل زمن برده

رفت و چون طوفان ویرانی

قلب من غرق پریشانی

آسمان از دود غم پر کرد

سینه مالامال شد از درد

مردنم به گر نباشد او

تیر مژگان بر دلم زد او

مونس شبهای تارم بود

نفس سبز بهارم بود

واله و شیدای او گشتم

لاله رسوای این دشتم

سر به راه او بدادم من

در سر کویش فتادم من

ور بگوید میر ، می میرم

گر نباشد سخت دلگیرم

یاد باد آن خنده نازش

سوی من آور خدا بازش

ح.د

۲۱/۲/۸۲

تبریک عید مبعث

از غار حرا ندای توحید آمد 

در ظلمت شب شعاع خورشید آمد 

فرمود خداوند بخوانید مرا 

بر امت مصطفی کنون عید آمد..... 

ح.د

صبح ظفر

از چشم سیاه تو به دل شور و شرر شد

روی تو عیان گشت و غم وغصه به در شد

حسرت نخورم ار طرب و عیش رقیبان

یار آمد و صبح آمد و شب رفت وسحر شد

تا شرح پریشانی دل گویمت ای یار

شب ها رود از پی و زنو صبح دگر شد

رخ غنچه نشکفته و در باغ نهان بود

بشکفته شد و کام دلم شهد و شکر شد

از پرده برون آمده شاهنشه خوبان

هر جا که نهد پای زمین درٌ و گهر شد

ما در غم هجر تو بسی صبر بکردیم

هان ای دل محنت کش من ، صبح ظفر شد .....

ح.دشتی

لبان سرخ

ای لبان سرخ تو درمان درد دیده ام

خوبتر از اسم تو در این جهان نشنیده ام

شام تارم زعشق تو روشن تر از خورشید شد

ز هر چه غیر توست ای جانان من ببریده ام

روزهای با توبودن روزگار شادی من

از هراس بی تو بودن بر خودم لرزیده ام

فاش می گویم کنون عاشق ترینم بر شما

گر چه اما گاه از گقتار تو رنجیده ام

مهربانم مستی شرب طهور آید به یاد

آندمی که ساغر لبهای تو بوسیده ام

ویس و رامین را بگو افسانه تان جاوید باد

خسرو و مجنون به عشق دلبرم گردیده ام

سایه گسترده کنون ابر وصالت بر سرم

با سلاح بوسه بر غصه و غم شوریده ام

وای بر من گر دهم دل را به مهر غیر تو

از خیال این گنه بر عصمتم ترسیده ام

یکدلانه عاشقانه دشت های پر جوانه

همچو چشمه در نگاه سبز تو جوشیده ام......

ح. دشتی

شایسته نیست

شایسته نیست قلب مرا باز بشکنی

عهد نبسته ز آغاز بشکنی

نازکتر از پرند خیال است چون دلم

نو غنچه های یاسمن ناز بشکنی

شوق رسیدنم به سرای وصال توست

مرغ اسیر را پر پرواز بشکنی

اسرار عشق را خدا داند و دلم

مهر سکوت را به لب راز بشکنی

صد بار شکسته ای ز ره کین دل مرا

ترسم دل غمین مرا باز بشکنی ......

ح . دشتی

بی تو

   بی تو دنیا بوی زندان میدهد
  بی تو دریا رنگ طوفان میدهد
  بی تو هر شب ساکن ویرانه ام
  بی تو هر شب ساقی میخانه ام
  بی تو ای دلبر دلم تنگ است تنگ
  لشکر غم بر دلم آورده جنگ
  بی تو در قلبم دگر شادی نبود
  غصه آمد دل خوشیها رفته بود
  بی تو من از غصه پرپرمیزنم
  جام زهر از هجر دلبر میزنم
  بی تو چشمم چشمه بی انتهاست
  با تو قلبم پاک وصاف و بی ریاست
  بی تو هر شب ساقی ومی خواره ام
  بی تو من چون لاله صد پاره ام
  بی تو تنهایی من بی انتهاست
  در سکوتم لحظه مرگ صداست
  بی تو خاموشم حقیرم مرده ام
  ای دریغا قلب تو آزرده ام
  آه لعنت بر سفر بر ساربان
  یار من لحظه دگر با من بمان
  مرغ عشقم بی تو در خانه اسیر
  بوسه گرمت زلبهایم نگیر
  چشم سرسبزش مرا آباد کن
  بوسه نازش مرا دلشاد کن
  بی تو یارا خانه زندان منست
  روشنی خانه از نور زن است
  بی تو از تکرار روزها خسته ام
  از طلوع صبح فردا خسته ام
  بی وجودت خانه قبرستان شده
  خشکسالی اندر این بستان شده
  بی وجودت خنده ها گم میشوند
  غصه ها شادی مردم میشوند
  بی تو با یاد نگاهت سرخوشم
  آه حسرت از ته دل میکشم
  بی تو از امید و رویا خالیم
  خود ندانستم که بی تو من کیم
  بی تو ان شمعم که میسوزد ز درد
  بیوفا هجران تو با من چه کرد
  بی تو من پروانه در آتشم
  جام زهر از هجر تو سرمیکشم
  بی تو سر بر شانه کی خم کنم
  شب نشینی با غم و ماتم کنم
  بی تو من یلدای تاریک وسیاه
  گم شده در ظلمت این کوره راه
  بی تو من آواره شهر غریب
  خسته از این روزگار پر فریب
  بی تو از خود خسته ام یارم بیا
  نوبهار و نغمه سارم بیا
  بی وجودت فصلها خاکستری است
  عشق و امید و محبت بستری است
  بی تو من اتشقشان دردهام
  فصل پاییزم و برگ زردهام

   
  حسین دشتی /تیرماه1381


سحر

شاد شادم که سحر می آید 

دلبر من ز سفر می آید 

از پی شام سیاه هجران 

ماه من آه به در می اید 

شادمانم که فراق یاران  

عاقبت چونکه به سر می آید 

صدف هجر و فراقش بشکست 

یار من همچو گهر می آید 

آسمان از رخ او روشن گشت 

پرتو نور قمر می آید 

شادکامی مرا وصفی نیست 

کام دل شیر و شکر می آید 

شب یلدای جدایی بگذشت 

سحر وصل و ظفر می آید 

وز خیال رخ نازش از شوق 

اشک از دیده تر می آید 

بر سر شاخسار خشک دلم 

میوه عشق و ثمر می آید 

دیده را فرش ره او سازم 

آندمی که به گذر می آید 

شادباش عاشق دلخسته کنون 

امن از بعد خطر می آید ...... 

ح.د 

۲۰/۳/۸۲ 

روز مادر

خواستم از این همه حرف و حدیث

یک کلام ناب تقدیمت کنم

جمله ای گویم تو را ای مادرم

لحظه ای کوتاه تکریمت کنم

هدیه ای از بهر این روز بزرگ

پیشکش من سوی درگاهت کنم

هاله ای گردم و هم پروانه وار

بوسه ای بر صورت ماهت کنم

لیک نتوانم بگویم جمله ای

و عشق و ایثار تو را معنی کنم

جز که دوستت دارم و در این دلم

جشن روز مادران بر پا کنم

تا ابد پاینده بادا نام تو

در دلم تابنده بادا نام تو 

در جهان فرخنده بادا نام تو .....

ح . د

مادر

مهربانم جان من بادا فدایت

انعکاس عشق در موج صدایت

در همه گیتی بجز مادر نباشد

رنگ می بازد محبت پیش پایت ....

ح.د

دوبیتی

دو بیتی شعر بی پایان دوبیتی

دوبیتی هم تن و هم جان دوبیتی

دو بیتی روح من را می نوازد

دو بیتی وادی ایمان دو بیتی

دوبیتی همچو وحی جبرئیل است

دو بیتی عرصه جولان دوبیتی

دوبیتی شعر شور و اشتیاق است

دوبیتی عشق را میدان دوبیتی

دوبیتی سری از اسرار الله است

دوبیتی طاهر عریان دوبیتی

دوبیتی آسمان را نردبانست

دوبیتی چشم خون باران دوبیتی

دوبیتی لاله زاری از غم و هجر

دوبیتی بلبل بستان دوبیتی

دوبیتی فایز شوریده حال است

دوبیتی ورد دل مستان دوبیتی

دوبیتی رمز و راز عارفان است

دوبیتی برتر از برهان دوبیتی

دوبیتی ناله های عاشقان است

دوبیتی کعبه جانان دوبیتی......

ح.د

1374

نگرانی چه رنگیه؟

وبلاگ انعکاس آب پرسیده بود که نگرانی چه رنگیه در جواب شعر زیر را سرودم 

پرسید یکی دوست سوالی دشوار 

از رنگ خزان به فصل سرسبز بهار 

از دلهره و اضطراب و دلتنگی 

صد رنگ بود ۱ و ۲ و ۳  بشمار ..... 

نامه

صد شعر نوشتم به تو ای دوست و لیکن 

از نزد تو یک مصرع جوابی نشنیدم 

صد خطبه بخواندیم و لیکن به جوابم 

افسوس که یک حرف حسابی نشنیدم 

ح.د 

حسرت

حسرت است اول حروف اسم من 

سوگوارم من ز هجران وطن 

یوسف گم گشته ام دور از دیار 

نغمه ای دیگر نیاید ز آبشار 

درد باشد مونس تنهائیم 

شعر باشد مرهم رسوائیم 

تیر و ترکش آید از هر سو مرا 

یاد تو یا رب نشد از دل جدا 

ح . د

شعر

در روزگارانی که از شادی سخن نیست 

در آسمان حتی ز یک استر نشان نیست 

من خواستم با شعر شادی آورم لیک 

با این همه ماتم دگر طبع بیان نیست 

ح.د

غم

تا چشم گشودم به جهان غم دیدم 

زنجیر ستم به پای آدم دیدم 

شادی نبود در این جهان فانی 

خنده به لب پیر و جوان کم دیدم .... 

ح.د

آبادان

آبادان ابوالغیره    تاج فوق راس الدیره 

 

الفت آب حیاته آبادان 

نیس شهری مثه تو ، توی جهان 

بر لبم اسم تو شعر و غزله 

آب بهمنشیر تو ،چون عسله 

آفتاب مقابلت کم میاره 

آسمون و ماه و صد تا ستاره 

دریاها به پای تو بوسه زدن 

صخره ها همه به سجده افتادن 

اول و اخر هر چی خوبیه 

عشق تو ، تو رگه هر جنوبیه 

نرود یاد تو از خاطره ها 

نشود بسته دگر پنجره ها ...... 

 

حسین دشتی { ابو موعود } 

رقص اشک

رقص اشک من به روی گونه ها 

در بیابان دلم گلپونه ها 

همدمم اینک سکوت است وسکوت 

جز غم و دردم مرا یاری نبود 

نیست یارم تا مرا یاری کند 

غصه هایم را پرستاری کند....... 

ح.د

شهر بندر دیلم

آن شهر که بد بندر دیلم نامش 

در روی زمین بهشت دیگر خوانش 

دل در هوس دیدن او پر میزد 

یارب تو به پایان برسان هجرانش ....... 

ح.د

شاعری از گتوند

شاعری از گتوند

می خور و شد

اروند

بر لبان شعر

بوسه

خشک شد 

و

لبخند...........

در سوگ قیصر امین پور سروده شد

ح.دشتی

آفتاب شرق

آفتاب شرق از تو وامدار 

با وجودت دشت و صحرا لاله زار 

ماه و انجم سر به درگاهت نهند 

از قبالت جلوه در شب میدهند 

ای سحاب رحمت ای فصل بهار 

بر کویر خسته این دل ببار 

ما گدای درگه پاک توایم 

چون شقایق پیرهن چاک توایم 

راه با یاد تو ای جان دور نیست 

مقصد ما مشهد موسی علیست 

ضامن ما باش در روز جزا 

ما غلام درگه شاه رضا 

آرزو دارم که یکبار دگر 

خاک پایت را نشانم فرق سر 

عندلیبم لیک در وصفت خموش 

چون جمالت برده از من عقل و هوش .... 

ح.دشتی

نی

نی از رفیقان خبری

نی از عزیزان اثری

نی کام دل را شکری

نی شعله عشق و شرری

نی روز من باشد بهار

نی همره من روزگار

باشم هماره بی قرار

عقرب به برج قمری

نی شام من دارد سحر

نی مادرم از من خبر

نی سایه امن پدر

نی همره و همسفری

دنیا به چشم من سیه

چون بیژنم در قعر چه

عمرم همه گشته تبه

ما را ز یادت نبری .....

ح.د

زنده ام

از لبانم شعر میجوشد هنوز 

زنده ام 

دل تلالو میکند از یاد دوست 

زنده ام 

زندگی چیزی نبد جز بردگی 

هرچه هست و هرچه نی جمله زاوست 

زنده ام ........ 

ح.د

عمر گرانمایه

عمر گرانمایه نگر چون به سر آید 

میوه ناچیده که آخر ثمر آید 

مرگ من ایدوست تو باور که نداری 

لیک مرا مرگ چو شهد و شکر آید 

همنفس ماست اجل ز آغاز تولد 

آه از این ماجرا کمتر خبر آید 

مونس تنهایم اینک عمل است و 

وه چه خوشم چونکه عمل چون قمر آید 

راه عجیبی است ولی نور هدایت 

حب اهل بیت نبیم مفر آید 

یاد بکن عاشقا ز شاه شهیدان 

آه بریده سر و خونین جگر آید 

ماه کنون زیر خاک سرد نهان شد 

روز جزا لیک درخشنده تر آید..... 

ح.دشتی  

چهارشنبه ۱۲/۹/۸۲ آبادان/روز درگذشت عمه 

...... 

نغمه

نیست چون تو ای نغمه در جهان به دانایی

آفتاب حسن تو طعنه زد به زیبایی

غایب از نظر هر چند هستی ای نگار من

در دیده قلب من خوشگل و تماشایی

مدهوش و غرلخوانم از باده گفتارت

جمله دفتر شعر و منظومه شیدایی

هست اگر کنون هستم از جام وجود توست

ورنه جمله عالم طبل و کوس رسوایی ......

ح.د

سر در گریبان

سر در گریبانم بیا در کنج زندانم بیا 

کافر شدم در عشق تو ای کفر و ایمانم بیا 

حال خراب ما ببین یکدم کنار ما نشین 

یک گوشه ای با ما گزین ای جان جانانم بیا 

روشن بکن شمع وجود بود و نبودم از تو بود 

غیر از تو در قلبم نبود ای نوبهارانم بیا 

مردم بیا زنده ام بکن چون شمس تابنده ام بکن 

از عشق آکنده ام بکن ای گل عذارانم بیا 

ویران شود بی تو جهان خاموش جمع عاشقان 

وندر سکوتم این زمان ای نای نالانم بیا 

سروی وتو آزاده ای در غربتی افتاده ای 

از نو بیاور باده ای ساقی مستانم بیا 

وندر فراقت روز و شب افتاده ام ازتاب و تب 

اسم تو دارم من به لب سرو خرامانم بیا 

یارب به ما بازش رسان چون ماه شب در آسمان 

ما را ز غربت وارهان پایان هجرانم بیا ........ 

ح.دشتی

آبی ترین

آبی ترین دریاترین شیداترین زیباترین 

هرگز ندیدم نازنین همچون تو در روی زمین 

شاه منی ماه منی گر غم خورم آه منی 

تو عشق جانکاه منی تو اولی و آخرین 

روید ز اشک یار من صد گل به صحرا و دمن 

ای نوگل طرف چمن من بر توام عاشقترین 

فخر جهان در هر زمان چون آفتاب و کهکشان 

انگشتر هفت آسمان یاقوت روی تو نگین 

محراب رویت قبله ام با عشق پاکت زنده ام 

هم خنده و هم گریه ام تو ماهی و بالا نشین 

واله تویی ژاله تویی بر دور مه هاله تویی 

در گلشنم لاله تویی ای نازتر از یاسمین 

سالار من دلدار من ای مونس و غمخوار من 

ای خواب و ای بیدار من بی تو منم زار و غمین 

ویران مکن قلبم دگر بر من مزن تیغ شرر 

من را به رویاها ببر با بوسه های آتشین 

یارب من و یار مرا از هم مکن هرگز جدا 

شادی بده در این سرا با یار کی باشم حزین ...... 

ح.دشتی

صبح فردا

در این غربت که همچون شام یلداست 

دل رسوای من تنهای تنهاست 

دلم در غربت و تنهایی خود 

به امید طلوع صبح فرداست...... 

ح.د

اسیر

در غربت و بی کسی اسیر آمده ام 

در محفل بیدلان امیر آمده ام 

ماییم گدای درگه حضرت دوست 

بر درگهت ای خدا فقیر آمده ام ...... 

ح.د