افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...
افسونگر دلها

افسونگر دلها

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ . .. افسونگر دلها بود افسانه دشتی...

نگاه

نگاهت آتش افروز است جانا

دلم را خانمان سوز است جانا

هزاران وعده ی فردا دگر بس

دلم در بند امروز است جانا ...

ح.د


چشم قهوه ای

از قهوه ی چشم تو شبی نوش کنیم

غمهای نهفته را فراموش کنیم

بر مردمک دیده ی تو سجده بریم

باید که نماز زین دگر سوش کنیم .

ح.د

قربان

قربان !!!

رمیده دلی را

گرفته ایم

دستش بسته

و

پایش شکسته ایم

قربان !!!

پیشه ؟؟؟

- می گویند :

شاعر است

از ایل سرو

ز تبار صنوبر است

هر چند دلی زلال

چو دریای پارس داشت

قربان ! ولی !

چشمانش

چو دریای احمر است

قربان ! اطاعت امر

آسمانها تو راست

دو متر خاک زمین

بهر او سزاست ....

ح.د


۱۰۰قرن

صد قرن سکوت پیش رو دارم من 

با غربت خویش گفتگو دارم من 

از دامن تو شبی جدا شد دستم 

صد قرن پی تو جستجو دارم من. 

ح.د

مرا بس ...

می ناب کلام تو مرا بس 

زمیخانه سلام تو مرا بس 

همه جام سلامت سرکشیدند 

شراب لعل فام تو مرا بس ... 

ح.د

یارانه

یارانه ، همه خرج می ناب کنید 

انگور به خمره تان ز خنداب کنید 

یارانه دهد ساقی ما جای شراب 

لاکن به سر باده کمی آب کنید . 

ح.د 

خنداب : شهری در استان مرکزی که انگورهای 

نابی دارد

BBC

BBC کامم همه جا مدح تو داده است

مرغ دل من باز به دام تو فتاده است

تا پلک نهم بر هم و CNN  رویا

تصویر رخ دوست به دیده ام بنهاده است .

ح.د

اقتصاد

تولید اشک ز کارخانه دیده فزون شده 

شاخص خنده به بورس لبم سرنگون شده 

از اقتصاد خراباتیان این عجب مدار 

عقل و خرد رفته و وقت جنون شده  

ح.د

یار قدیمی

آهسته بیا در بر من ، یار قدیمی

تا بشنومت بوی وطن ، یار قدیمی

زندانی دهریم و پر و بال شکسته

بر گردن من بسته رسن ، یار قدیمی

ح.د


در خیال آیینه

در خیال آیینه ، زلف من پریشان بود

بندگان درگاهم ، صخره ها و طوفان بود

در نگاه انسانها ، یک غریبه ی مفلوک

سنگ و جام و آیینه ، کشتنم چه آسان بود .

ح.د

ترکیب {در خیال آیینه } از وبلاگ از خویش گفتن ها 

بعاریت گرفته شد

http://rahalost.blogsky.com/#

بمب اتم

یک موشک اسکاد ز مژگانت بس

یک ناو شکن چاه زنخدانت بس

تا این دل وا مانده به یغما ببری

یک بمب اتم ز داغ هجرانت بس

ح.د

حضرت طوفان

بر زندگی سلام نکرده ، برفته ایم

چون شاخه ی خشک درختان شکسته ایم

چون زورق رها گشته به دریای آرزو

در انتظار حضرت طوفان نشسته ایم.

ح.د


آچار فرانسه

آچار فرانسه ای به دستم دادند

وز نشئه ای خود زنیست هستم دادند

دنیا ، خراب مهره ای زنگ زده است

درها همه بسته و شکستم دادند


سیب

سیبم به سر نیوتن افتاده شدم

از مادر گیتی ز چه رو زاده شدم ؟

سنگم که دهم موج به مرداب خرد

عشق آمد و در خم شدم و باده شدم .

ح.دشتی

هشت کتاب

هشت کتاب است همه حرف و کلامت

مرغ دلم گوییا فتاده به دامت

مثنوی به مثنوی تغزل باران

این همه ... تازه فقط جواب سلامت 

ح.دشتی

قصر غصه

برایم قصری از غصه بنا کرد

دل زار و حزینم را چه ها کرد

به جلدش رفته بود اهریمن اما

هلاکم را به اسم ربنا کرد

ح.دشتی

اعشار

یگان ، دهگان و صدگان قبل اعشار

دل زارم به عشقت شد گرفتار

به جبر سرنوشت و چرخش دهر

همی دانم شوم آخر نگونسار

ح.دشتی

طلسم

طلسمم کرده کا حرف و حدیثت 

دلم را تش زده چشمون خیست 

به لو تا خواستم و عشقت بگویم 

بپا برخواست بانگ هیس هیست . 

ح.دشتی 

تش : آتش 

لو : لب 

پرسش

گفتم ز کجایی ؟ بگفتا : دیلم 

زین روی لطیف ،چون برگ گلم 

گفتم دل من هوای گلها کرده است 

گفتا دل تو ... راه دارد به دلم . 

ح.دشتی

دیلم : بندر دیلم (استان بوشهر )

زادگاهم و ...

سوگواره : م. صارمی

مه خیال پر کشیدن داشت

آسمانها را رسیدن داشت

رد پایش مانده بر دلها

رفتن و از ما بریدن داشت

*

یاس خوشبو از چه خشکیدی ؟

بر گو از دوران چه بد دیدی ؟

مرگ را آخر چرا ای جان

بر حیات خویش بگزیدی؟

*

صبر ما بردی عزیز دل

از چه پژمردی عزیز دل

ای دریغ و درد وصد حسرت

غصه ها خوردی عزیز دل

*

رفتنت آتش به جانها زد

صاعقه بر کهکشانها زد

مهر تابان در هجوم درد

سر به کوه و آسمانها زد

*

یورش غمها به قلب ما

ای خدا این سوگ آسان نیست

شمع عمرش گرچه خاموش است

خواهرم را مرگ پایان نیست

*

هم شود جنت سرای او

هم بود رحمت سزای او

آسمان صد خوشه پروین

بایدش ریزد به پای او

*

برده ای با خود طراوت را

زندگی ، جان را ، سعادت را

این دعای هر نمازم هست

از حسین (ع) گیری شفاعت را

*

در سوگ م.صارمی شهاب سروده شد 

که در سوم خردادماه۹۱ بدرود حیات گفت 

شادی روح بلندش صلوات 

ح.دشتی

 

 

 

 

 

 

 

جرعه

یک جرعه می خواهم ز دریای لبانت

یک گوشه دنجی زقلب مهربانت

ما را به لب جز نام تو ای نازنین نیست

نام من آیا هست بر ورد زبانت ؟

رخصت بده تا جان به پای تو فشانم

بگذار تا عاشقترین عاشق بمانم

امروز را با یاد تو سر کرده بودم

بحر دلم را پر ز اخگر کرده بودم

صبح از چه رو ژاله به برگ گل نشسته ؟

چشمان خود دریای احمر کرده بودم

مهرت بریده طاقت و برده امانم

ذکری مقدس گشته نامت بر زبانم

یاری بده ای عشق ما را بار دیگر

نگذار چشمانم بماند خیره بر در

راهی نشانم ده به سوی کوی جانان

بر سر بنه ای عشق ما را تاج و افسر

می گویمت بار دگر ای مهربانم

جز نام پاکت نازنین نامی ندانم

ح.دشتی

ناشناس

ناشناسم به دیده تو

ناسپاسی به سینه من

ای غریبه بگو نامت چیست ؟

در نگاهم تویی چو اهریمن

آه ! بنگر چه روز افتادم

نام فرخنده اهرمن خواندم

بسکه در خلوت خودم تنها

چشم بر راه رفتنش ماندم

راه بی بازگشت رفتن تو

دست بر دامنت رسانده رقیب

باز هم قصه دروغ و فریب

باز ممنوعه درخت و میوه سیب

یادگاری ز تو مانده به جای

نام تو حک شده به عمق وجود

سالها رفته است و یاد تو هست

مسئله این است ، بود و نبود

پر زدن در فضای مبهم عشق

کار هر بی سرو پایی نیست

تا به کی انتظار آمدنت ؟

عاشقان را مگر خدایی نیست ؟

آسمان دو دیده بارانی

زلف امواج دل پریشانی

راز ناگفته ای به دل دارم

دوستت دارم و نمیدانی

در بیابان به شوق روی توام

گر قدم میزنم ز طعنه چه باک

دلخور از طعنه ها نگردم از آنک

جام می هست و هم سایه تاک

هیس ! ای خاطرات مبهم و دور

مشکنید این سکوت و تنهاییم

گر چه یک وعده اش وفا نکند

باز چشم انتظار فرداییم.......

ح.دشتی

مطروحه حضرت آقا

« رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانه ی  دل

رنگین چو برگ شقایق خونین چو افسانه دل »

جامی ز دلها ربودی آنسان که یادت همه عمر

در خاطر مردمانت ماند و جانانه دل

آنسان ربودی ز دل جام با عشق گشتی چو همنام

شب از غم تو سیه فام غم گشته کاشانه دل

نوشیده ای جام غم را دردی کشان و الم را

عاجز به وصفت قلم را سوخته پروانه دل

بوسیده غم دست پاکت غصه دل چاک چاکت

هم ناله دردناکت گردیده دردانه دل

از آسمان هر شب آید بوی خوش لحظه وصل

شاید که دربی گشاید بر فرقت خانه دل

زیباترین شعر نابی هر پرسشی را جوابی

آیین دل را کتابی غم گشته دیوانه دل

ح.دشتی 

افسانه

می خواهم آغوش تورا ، ناز تورا نوش تورا

ای قمری نغمه سرا ، کردی فراموشم چرا ؟

افتاده ای چون ژاله ای از دیدگان آسمان

ای نازنین محض خدا یک امشبی با من بمان

رسوای عالم شد دلم ، لبریز ماتم شد دلم

عشق دمادم شد دلم ، بر کوی ما یکدم درآ

تا خویش را بسپرده ام بر موجهای سرنوشت

گه سوی دوزخ میبرم ، گاهی نواحی بهشت

حال مرا جز بیدلان یاری نداند بی گمان

عشقت کشانده این زمان ، روح مرا تا قهقرا

افسانه افسونگری ، زیبایی و مه پیکری

تلخ است کام دل ولی شیرینی و هم شکری

ح.دشتی

در مدح آقا علیعباس ابن امام کاظم(ع)

آرامش کویر دلم را شکسته است

یادت ، که در کنج دل من نشسته است

قصری بساخته ای از عشق در دلم

قصری که پاسبان درش صد فرشته است

احساس می کنم حرمت خانهء دل است

این بارگاهی است که به معراج واصل است

عمرم دگر به بی خبری نگذرد ، چرا ؟

- در آسمان جان من عشق تو کامل است

لاله اگر دمد ز تربت پاکش ، عجب مدار

این سرزمین به نام شریفی منور است

یاس از چه رو به صورت خود میزند؟از آنک

این قتلگاه و مدفن اولاد حیدر (ع) است

عیسی صفت جان به تن مردگان دهی

این دلشکسته به دیدارت آمده است

باشد که دست گیریش ای پور مصطفی

دلهای خسته به امید تو زنده است

از بادرود چون گذری ای صبا بگو

از جانبم به پادشهانش ارادتی

آقا علیعباس (ع) و شهزاده محمدش (ع)

یا ایها الرسول بلغ رسالتی .....

ح.دشتی

شاه جهان

ای شاه جهان اگر چه از عشق

در روز ازل مرا سرشتند

بر طالع من چرا همان دم

نقش غم و غصه را نوشتند

*

ویرانه دل به دستت آباد

کی میشود ای عزیز دوران

تاراج برفت قلبم ای دوست

از حمله ی بی امان هجران

**

رسم است جفا و بی وفایی

از جانب دلبران زیبا

ای شاه جهان زیان چه دارد

گر جانب بی دلان بیایی   

***

بگذار که چشم بی قرارم

روشن شود از جمال رویت

عمری است به انتظار آنم

ای جان برسم به گفتگویت

**** 

لبهام و تراب مقدم تو

سر در ره تو دهم چه باک است

دستم تو بگیر شاه مردان

دل زهجر رخ تو چاک چاک است

ح.دشتی

در منقبت حضرت علی اکبر (ع)

عزم دیدار تو چندی در دلم افتاده است 

از بعیدم گویمت هر صبحگاهان السلام 

لیس عندی جز غم دیدارت ای شبه رسول 

کی به پایان میرسد این درد و هجران السلام 

یاس در شبهای جمعه سوگواری می کند 

بر تو و بر مادرت ای جان جانان السلام 

اکبر مولا حسینی بر پیمبر نور عینی 

بر قلوب شیعیان همچون بهاران السلام 

کاش یکبار دگر بوسه زنم بر خاک پات 

تا ببارد دیده ام ای لطف باران السلام 

بر مشامم میرسد هر لحظه بوی تربتت 

جمله عالم در غم تو سوگواران السلام 

رفتن تو سوی میدان داغ بر دلها نهاد 

در غم تو دیده ها شد اشکباران السلام 

ح.دشتی

غدیر

غم را بگو که برون شو ز سینه ام 

الیوم اکملت لکم دین شنیده ام 

دریای عشق به تلاطم در آمده است 

جز دوستی آل محمد (ص) ندیده ام 

یا ایها الرسول بلغ رسالتک 

این آیه را به قیمت جانم خریده ام 

راهم جدا مباد ز محمد و عترتش 

آن قطره ام که به دریا رسیده ام 

خم خانه ای که ساقی ان مرتضی بود 

بر درگهش همه عمر آرمیده ام 

مستان غدیر شد بیارید جام را 

زین باده خوشگوار به عمرم ندیده ام 

ح.دشتی

ردپا

نم نمک عشقت به قلبم پا گذاشت 

رد پایی بر دل شیدا گذاشت 

فصل بارانی چشمانت ، مرا 

با خیالت روز و شب تنها گذاشت 

یادگار چشم لیلی با تو بود 

شور مجنون را به قلبم جا گذاشت 

سهم ما از عشق تو ، جز درد نیست 

دیده ام را ابر باران زا گذاشت 

هیچ گه دل خالی از یادت نشد 

عشق ، رنج و غصه را با ما گذاشت 

ح.دشتی

رفیق

ستاره ی عمرت بلند باد ، رفیق 

همیشه جاری لبخند و دل شاد ، رفیق 

یگانه ایزد هستی نگهدار تو باد 

به زیر سایه ی قرآن و ان یکاد ، رفیق 

نسیم بوی تو آورد سوی من امروز 

فروریخت همه خانه ی بیداد ، رفیق 

امیر بر دل ما نیست غیر حضرت دوست 

به لوح سینه شده نام تو ایجاد ، رفیق 

اسیر زلف پریشان و خط و خال نیم 

ز بیوفایی نامردمان همه فریاد ، رفیق ... 

ح.دشتی

هنوز .. یادم هست

هنوز گرمی دستهات خوب یادم هست 

هنوز ساحل و موج و غروب یادم هست 

قسم به آه غریبانه دلی تنها 

هنوز خاطره های جنوب یادم هست 

نرفته ز یادم که بیدلی بودی 

به گلشن قلبم چو بلبلی بودی 

یگانه دوران به شور و به مستی 

شرر زده عشقت سراسر هستی 

بگو آخر ز چه رو 

دل زارم تو شکستی 

خزان شده گلشن  

قناری پرید 

دگر رنگ شادی ،دل من ندید 

دوباره خیالت ، فتاده سرم 

تو بیوفا را 

ز یادم نبرم 

اگر چه همیشه 

من و کوه و تیشه 

غم دوری تو ، بود همسفرم 

صیدم که در چنگ صیاد اسیرم 

بر غصه و غم ، شاه و امیرم 

حتی به غربت گر بمیرم 

دل ز مهر تو نگیرم 

دل ز مهر تو نگیرم  

ح.دشتی

عزیز دل

می بوسمت در خواب و در رویا ، عزیز دل 

در چشم من تنها تویی پیدا     ، عزیز دل 

اشک نهان گنج خداداد من است اما 

جاری چشمان تو و حاشا  ؟ عزیز دل 

رسم مروت نیست با من این جفاکاری 

با من به سردی ، دیگران شیدا ! عزیز دل 

ترس نبودن با تو آشوبی به دل کرده 

در سینه ام آتش شده برپا  ، عزیز دل 

حس قشنگی بود وقتی خنده میجوشید 

از چشمه ی لبهات  و من تنها ، عزیز دل 

از گرمی دستان پر مهرت نصیبی نیست 

سهم من از دنیا فقط سرما   ، عزیز دل 

ح.دشتی

ساقی

مستان دوباره ساقی میخانه آمد  

مستان دوباره باده و پیمانه آمد 

هیهات اگر ساقی ز یاد خود برانیم 

دست تولا غیردست او فشانیم 

دنیا اگر اکنون به ما دردی رسانده 

ساقی به پشت پرده ی غیبت نشانده 

یونس صفت در اشکم این دهر پنهان 

دوری دگر باره ، دوباره جام هجران 

مینوش از این باده که غمهایم فزون شد 

دست خودم نی ، حالیا وقت جنون شد 

وقتی نمانده عمر ما پایان پذیرد 

افسوس اگر ساقی ز ما کامی نگیرد 

عمرم به سر شد ز انتظار روی ساقی 

رفتم ، خیالی نی ، ولی میخانه باقی 

وصلت همه با هجر معنا یافت ساقی 

نم نم قطره اشک دریا ساخت ساقی 

دریای قلبم پر ز موجی سهمگین شد 

ساقی ما بر تارک دنیا نگین شد 

مینوش از این باده دو صد جام پیاپی 

در بزم ما چون شمع باید ، ناله ی نی 

یاران کنون میلاد ساقی گشته برپا 

راز وجود ما به ساقی گشته معنا 

احساس را نتوان بیان ، معذور دارید 

چشمی پر از آب و دلی پر شور دارید 

یزدان پناهت باد ساقی گام بردار 

در محفل عشاق بیدل جام بردار 

دنیا همام میخانه و ساقی نهان شد 

بی روی ساقی آسمانها هم خزان شد ..... 

ح. دشتی 

به مناسبت ۱۵ شعبان میلاد آقا ولیعصر(عج) 

سروده شد

تولد دوست

سرت بادا همیشه گرم از می **** به بزمت تار و چنگ و ناله ی نی 

یگانه ایزد هستی  پناهت       **** بریزد خنده در جام نگاهت 

اشارت کرد ساقی جام بردار  **** ز بزم می گساران کام بردار 

مبارک باد این فرخنده ایام      **** لبانت پر ز خنده صبح تا شام 

کرانه تا کرانه آبی آب             **** نوازش می کند دستان مهتاب  

نسیم روح بخش صبحگاهی   **** سپیده سر زد و رفته سیاهی 

اجازت داد چون پیر خرابات      **** من و هجران می ، هیهات هیهات 

خدا همسایه ما گشت آنروز   **** که دیده شد پر از اشک و پر از سوز 

دمی که روح در جانم دمیدند   **** به دل نقش رفیقان را کشیدند 

از آنجایی که ما باده پرستیم  **** به دل جز دوست بتها را شکستیم 

یگانه گنج هستی نیست جز یار**** ز دنیاتان مرا بس مهر دلدار 

یکی از دوستان میگفت روزی  **** به عشق گلرخان باید بسوزی  

    ح. دشتی 

 

برای تولد یکی از دوستان دوران مدرسه سروده شد 

حروف اول ابیات نام آن بزرگوار رو تشکیل میده ( سیامک ناخدایی )

۱۸تیرماه

احساس

یارب این چه احساس است ؟ بیقرار و دل مرده ام 

گوئیا به دام عشق ، بار دیگر افتاده ام 

فکر من همه این است ، رفتن و نه استادن 

ای خدا چرا از نو دل به دلبری داده ام ؟ 

ره به قلب من آسان برده ای ، نمیدانم - 

- ره به قلب تو اما ، ای خدا چرا ساده ام 

شمع سوزد استاده ، قطره قطره غم خوردن 

در مصاف چشمانش ، هستیم همه داده ام 

رشته محبت وی آنچنان مرا در بند 

کرده حصر کز یادم رفته مستی و باده ام 

عاشقان تو یا رب جمله باده نوشانند 

چون وضو به می کردم ، خاک عشق سجاده ام 

نذر دست پر کرمت ، ساقی بهار آیین 

از سفر چرا ای دوست با حبیب جا مانده ام .... 

ح.دشتی